سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعضی از خون ها هیچ وقت پاک نمی شه .

چون ذهن آدمی در تصرف اویی که عذر خواهی می کند نیست.شاید اگر برم کربلا یا مکه یا جایی شبیه این ها دگرگونی ای در تفکراتم ایجاد بشه ....................گفتم شاید

یه جایی بود........

کجا بود؟

فکر کنم تبلیغ یه فیلمی بود  اول ولیعصر سر پارک وی خوندم نوشته بود : می بخشم ولی فراموش نمی کنم

یا یه چیزی توو همین مایه ها ..............

می گم پارک وی یاد  لاو استوری می افتم love story

چند وقت پیش ها  یه جایی خوندم:

کمبود دو پامین  با بیماری پارکینسون همراه است . دوپامین با اسکیزوفرنی نیز رابطه دارد . بدین صورت که در اسکیزوفرن ها فعالیت  دوپامین بیش از حد متعارف است . کوکائین و آمفتامین ،‏آزاد  شدن دوپامین  و نورآدرنالین را از طریق جلوگیری از جذب مجدد آن تسهیل می کنند  و این امر شلیک نورون ها را تا حد زیادی  افزایش داده و موجب سر خوشی می شود.

این موجب سر خوشی می شود رو من فهمیدم یعنی چی

یعنی من

یعنی ضعیفه به وقت الان.........

من در این لحظه ترجیح می دم تا حرف ها ی درونم سر به ابتذال گفتن فرود نیاورده اند به قول شمرونی ها فلنگو ببندم . فلنگ ؛ با کسر فاء و کسر لام و سکون ما بقی ( یعنی برم)


نوشته شده در  پنج شنبه 87/4/27ساعت  2:12 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

سکوت و لبخند و آرامش در مقابل  اویی که دارد رسماً زیر آبت را می زند( و همه بر این امر معترف اند ) نشانه ی شأن و مرتبه  و قدمت فرهنگی خانواده ایست که در   آن  بزرگ شده ا ی ؟ نشانه  تقوا و بزرگواری توست؟

یا نشانه ی خریتت؟

خدا حکماً یک چیزی می دانست که به خر شاخ نداد و به  ما زن ها................

 

به  جون خودم این پست آخرمه

 

چون همه ضعفای هم قطار بی شک به خاطر این جمله ی آخرم مرا خواهند کشتاند.

 

پا پستی:

1) این پست صرفاً‏ جنبه ی اداری داشته و هیچ مخاطب مجازی ای  ندارد.

2) آنانکه خوشحال شدند احیاناً‏ بدانند ، اگر مرا بکشانند  از آن دنیا هم آپ خواهم کرد

3) من دارم برای بار 1000000000 ام من او آره  . گفتم بگم که اگه دید یهو  قاطی کردم دلیلش رو بدونبد


نوشته شده در  چهارشنبه 87/4/19ساعت  2:25 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

سلام

فرض کنید  شام را خورده ایم

حالا گووش کن

 

خربزه قاچ کن....................  چشم

چای رو بذار......................چشم

یه کاسه تخمه بردار بیار............چشم

چای دم کشید؟..........................نه

میوه هم بیار دیگه یه بارکی..............چشم

بزن سه................چشم ( منظورش کانال  سوم تلوزیونه)

چای دم کشید؟......................نه

اون ماشین لباسشویی رو نزنی هاصداشو نمی خوام بشنوم................چشم ( اصلا تو تا حالا دیدی  من توو ساعت اوج مصرف انرژی ماشین لباسشویی بزنم به برق؟)

حرف نباشه چای دم کشید؟...................نه

ببین بیا بشین اینجا زبانتو بخون منم فوتبال ببینم........................ نه حواسم پرت می شه

حرف نباشه کاری که می گم رو بکن.........................چشم

چای دم کشید؟.......................نه

 از ایجا به بعد این آمر و ناهی که دیگه قویه نبود

عادل فردوسی پور بود گاهی هم مزدک گاهی هم جلالی تازه  روزتی و در ورژن منصفانه اش مسعود مرادی هم می شد گاه گداری  ، و صد البته که  همیشه خود را در کسوت  خوزه مورنیو   می بیند

 نه علاقه دارم و نه قصد دارم که راجع به  فوتبال و حواشی  آن   حرف بزنم چه حواشی خانگی آن و چه حواشی باشگاهی و ورزشگاهی اش

اسپانیا قهرمان شد  البته  قویه از نتیجه بازی صبح روز بعد مطلع شد

قویه از شکست  آلمان کلی ذوق کرد همان صبح روز بعد که فهمید

ظرف تخمه  به ته کشید همان دیشب قبل از پایان نیمه اول

خربزه ها نوش جان شد

میوه ها هم.................

چای هم دم کشید

اما دیر دم کشید

اوایل نیمه اول بود

که قویه خوابش برد  و چای دم کشید

و ضعیفه بود و 22 نفر که به دنبال توپ کوچکی می دویدند و یک فنجان چای تلخ و کتاب زبانی نخوانده و جزوه حقوقی ورق نزده و مقاله ای نوشته نشده و  لباس هایی نشسته و خانه ای پر از آشغال تخمه ی تف مالی شده ی قویه و ساعت  یک  و نیم نصفه شب و  اداره ی فردا و خستگی بی اندازه و  گیجی امروز

چند وقت پیش به عزیزی گفتم دلم می خواهد سال ها بخوابم  مثل اصحاب کهف وقتی پا می شم  ببینم نتیجه ام از خودم بزرگتره و یا ای کاش حلقه ای داشتم  در انگشت می کردم و  به قرن ها قبل  بر می گشتم

دلم به شکل بدی هوس دنیای دیگری کرده است

هوایی شده ام

این روز ها که قویه هر شب  فوتبال می دید  من حساب کتاب مالی می کردم  ببینم  آیا می  توانیم یک سفر به اتریش برویم؟

بهش پیشنهاد کردم که بیاید مهریه ام را بدهد بعد هر دو با هم  یک سفر برویم فرانسه ای ، جایی ،قاطی کردم بد جوری

دلم هوای آسمانی دیگر دارد .

این روزها  چقدر پست  ها یم طولانی ست...................امان از حرف ها ی ناگفتنی.

من اگر بخواهم در عصر ی که  حتی عشق ها هم ماشینی شده اند  مثل   زمان قبل از جنگ جهانی اول زندگی کنم به چه گناهانی  محکوم می شوم؟

 


نوشته شده در  دوشنبه 87/4/10ساعت  3:56 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود ، یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست

مامان فاطی عزیزم؛

گرچه می دونم که از اینترنت  حتی کانکت شدنش را  هم بلد نیستی

گرچه می دونم  که شاید نه به قطع هیچ گاه این پست را نخواهی خواند

گرچه می دونم که شاید هیچ وقت نتونم  این قدر آزادانه  با تو حرف بزنم

ولی می خواهم حد اقل برای خودم از همین جا ، همین دفترچه کوچک مدرن خاطراتم بی پروا  صد ها بار فریاد بزنم که عاشقتم عاشقتم عاشقتم

و انگار این فریاد عاشقی هیچ دلهره ای از لو رفتن ندارد

چه قدر زیباست اگر ادم  امید این را داشته باشد که با  فریاد زدن عاشقی اش به هزار  گناه متهم نمی شود

اعتراف به عاشقی بر تو از همان فریاد ها ست

از همان هایی که ادم انگار مست می شود و با خود زمزمه می کند که

عشق و رسوایی دو یار همدمند

پس چه ترسد عاشق از رسوا شدن؟

مامان فاطی عزیزم؛

برای روز مادر  برایت تلفن خریده ام

از همان  قدیمی ها ،همان هایی که ادم را یاد گراند هتل می اندازد و یاد هزار دستان

یاد کلاه شاپو  و ساعت جیبی با زنجیر طلایی

شاید برای  اینکه بگویم دلم  یک ذره شده برای کودکی ها یم در کنار تو ، زیادی زمان را به عقب برگشتم

ولی دلم تنگ است برای آن روزها یی که  هر روز صبح از خانه پیاده تا خانه ی می می ( همون مادربزرگ مثل  دریای عسلم را می گویم ) می رفتیم و  عصر  دوباره همان راه را پیاده تا خانه می آمدیم منتظر بابای  مهربان و خسته ای که از سر کار به خانه بیاید و شام بخوریم و بخوابیم و فردا دوباره همان .............گاهی صدای آژیر قرمز و قطع شدن برنامه ی تلوزیون و پناهگاه و صدای انفجار هم یادم می آید و سیل تجریش که همه را با خود شست و برد..............

مامان فاطی عزیزم؛

تلفن را برای این خریده ام که بگویم دلم هر لحظه صدایت را می خواهد گرچه  می دانم که هیچ گاه نمی توانم بگویمت این فلسفه خریدنش را   و تو تنها فکر می کنی که من به خاطر  علاقه ی تو به وسایل عتیقه و قدیمی ست که  این تلفن را برایت خریده ام. ولی نه  مامان خوشگلم  ، هدیه ات به این خاطر تلفنی قدیمی ست که  دختر کوچولوی تو هنوز تو  را می خواهد صدایت را ،  حتی نگاه غضب آلودت را  وقتی که این دختر کوچو لوی شیطان  لباسش را درکوچه گلی کرده است و  از شوق بازی دوباره یادش رفته که  احتیاج مبرم به دستشویی دارد

تلفن قدیمی برای این است که بگویم من آن صدای قدیمی را می خواهم  و آن دنیای پر از بستنی قیفی را و آن تاپ و سرسره ها  را  و  آن  حتی حمام کردن ها را  و همان درد موهای در حال شسته شدن را . و حتی همان خواب های بعد از ظهر  را و قصه ها ی شنگول و منگول را . و مادری که من هیچ گاه نفهمیدم با چه دلی  سه تا بچه ی کوچکش را در خانه رها کرد و رفت تا اقا گرگه جرات کند به خانه شان بیاید.......

مامان فاطی ؛

از وقتی قویه  به زندگی ام آمده انگار بیشتر حس می کنم که دلم می خواهدت . خودت هم فهمیده ای .خوب فهمیده ای که  دختر کوچولوی تو  گرچه  کمتر به خانه تان می آید ولی بیشتر از 6 سال پیش محتاج توست. این را قویه هم می داند  همه می دانند  .تو هم می دانی ؟؟؟؟

 می گویند دعای مادر در حق فرزندش رد خور ندارد

مامان فاطی مهربانم؛

برایم از خدا بخواه که هیچ گاه نبودنت را نبینم

هیچ گاه

هیچ گاه

هیچ گاه

 


نوشته شده در  یکشنبه 87/4/2ساعت  3:11 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

بازگشت ضعیفانه یا همان تئوری به غلط کردن افتادن......

همه چیز از یک سوال شروع شد

ساعت به وقت تهران 5  عصر بود از اداره اومده بودم خونه و داشتم بدو بدو کارای عقب مونده ی خونه رو انجام می دادم تا وقتی قویه اومد خونه دسته گل باشه و بدین ترتیب قویه منو تهدید به ارجاع به منزل پدری ننماید  که دیدم تلفن داره می زنگه

قویه بود . بعد از در کردن عشقولانه ها ی متعارف  برگشت بهم گفت : ضعیفه یه سوال حقوقی

گفتم بگو

گفت: اگه یه مردی زنشو طلاق رجعی بده و یه روز با خشونت بیاد و ..... و در واقع رجعت کنه حکمش چیه؟ آیا اون زن می تونه  به دادگاه شکایت کنه؟

جوابش فکر کردن نمی خواست موضوع روشن بود حتی بعد از  5 سال که هیچ کتاب قانونی رو ورق نزده بودم باز هم اون قدر واضح بود که  در لحظه جوابشو دادم

نه ، هیچ حقی برای زن نیست . با این رجوع زن و مرد دوباره مثل ایام پیش از  انحلال نکاح می شن و اگر بخوان از هم طلاق بگیرن  دوباره باید مراحل قانونی  اون رو طی کنن

گوشی رو که قطع کردم بد جوری رفتم توو فکر حرفی که شنیده بودم

مردی به خواست خود همسرش را طلاق  می دهد و به خاطر آزار  روحی وی در مدت زمان کمی که به پایان عده مونده بر می گرده و با آزار جنسی همسر  اجرای صیغه طلاق رو عقب می اندازه.

عیب برخی از ما ادم ها اینه که از هر چیر فقط می تونیم به بدترین شکلش استفاده کنیم

در متون حقوقی  اومده که طلاق رجعی فرصتی ست برای  زن و مرد تا هر یک  امکان بازگشت مجدد به زندگی مشترک را داشته باشند و بتوانند  آغازی  دوباره را برای خود رقم بزنند .

گرچه به نظر برخی  طلاق رجعی تنها فرصتی  برای زن  می دانندتا خود را بیاراید و ال کند و بل کند و به لفظ خودمانی خود را برای شوهر بسازد که چه ؟ مردک هوس بازگشت به سرش بزند

ولی نه به نظر من طلاق رجعی مفری برای هر دوی آن ها ست از اشتباهی که شاید کرده باشند ، گرچه بعضی را جان به جانشان کنی انگار از نسل ادمیزاد نیستند و  از امکان رجعت نیز  به عنوان فرصتی برای وحشی گری  و بروز خوی شیطانی خود استفاده می کنند ولی به هر تقدیر  ایراد را نمی توان  به نوع قوانین و محکمات  گرفت .

 

 

گرچه یکی از ضعفای همقطار معتقده طلاق حقی نیست که به مرد عطا شده باشد و از زن بازداشته شده باشد بلکه طلاق آخرین راه

 

 چاره ایست که برای پایان دادن به زندگیهای بدون عاطفه و مشقت بار در نظر گرفته شده است به

 

 همین لحاظ مسولیت فردی که اختیار بیشتری در این موضوع دارد بیشتر است لذا باید توجه

 

 داشت افرادی که از روی هوا و هوس به این امر اقدام میکنند و با بروز کمترین اختلافات آنرا چاره

 

 کار خود میدانند روزی باید در مقابل خداوند متعال پاسخگو باشند که آیا واقعا امکان ادامه زندگی

 

 به هیچ وجه وجود نداشته و آیا آنها همه سعی خود را برای ادامه زندگی کرده اند؟ و باید پاسخ

 

 دهند چرا چیزی را که خداوند امر به محکم و استوار کردن آن کرده براحتی از هم گسسته اند .

 

والا خواهر موندم چی بگم/

من هی هر چی می خوام  خانم بشم ، گل بشم ، دیگه فمنیست نباشم می بینم نه انگار نه انگار

این مردا نمی ذارن وگرنه  من  به خدا  فمنیست نیستم

 

خوب چرا بر بر نگام  می کنی  تو هم یه چیزی بگو دیگه ......

 

حالا که دیگه معنی  طلاق رجعی رو هم فهمیدی


نوشته شده در  سه شنبه 87/3/21ساعت  10:22 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]