سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آدم وقتی بر می گرده  تازه می فهمه کجا بوده و قدرشو انگار ندونسته

داستان یه زرافه و نیم شل سیلور  استاین رو خوندید؟

داستان جالبیه  من  به خودم امر کردم از سال ها  پیش که چند ماه یک بار بخونمش

داستان ما آدم ها ست که قدر آنچه داریم رو نمی دونیم و همش دنبال بیشتر از اونیم غافل از اینکه که ممکنه بیشتر ها همیشه هم خووب و مطلوب نباشند و لزوماً‏مهیا کننده آسایش ما ، بلکه ممکنه بیشتر ها گاهی  مایه دردسر ما شوند  و از همه مهمتر این که  بیشتر شدن ما را از اصل رها و غافل می کند

قویه می گه تو خودت خل و چلی هر کی هم به تورت می خوره ( البته دور از جوون شما ها ) خل و چله.

آخه آدم با پای تو گچ می ره زیر بارون؟ با این توجیه که  بارون حرم حضرت ابا الفضل شفا می ده؟

آخه آدم  توو اوج در گیری که همه جا  صدای انفجار می یاد  اونم  کجا توو کاظمین  که همه می گن آسه برو آسه بیا می ره به سرباز  اسلحه به دست آمریکایی  با لبخند سلام می کنه و وقتی می فهمه طرف فرانسویه  هر چی کلمه رکیک محلی تگزاسه بارش می کنه ؟

آخه آدم  وقتی  خونه اش فقط 70 متره  می ره  با یه گروه  40 نفره  از اهالی ناصریه  و اربیل  طرح دوستی می ریزه و اونا رو دعوت می کنه که اگه بهتون سخت گذشت بیاید ایران خونه ما؟خوب اگه بیان می خوای چه گلی ( با کسر گاف)البته گاف دادن فی نفسه افتضاحه  چه با فتحه  چه با کسره ؟ حالا اگه پاشن بیان می خوای چه گلی به سرت بگیری؟

این بالایی ها همه حرفای قویه بود ها ....شاید قویه نمی دونه که من غیر از خاطره لحظه افتادن چشمم به حرم  عباس ابن علی  چیز دیگه ای  رو به یاد نمی یارم

فقط می دونم که دلم بد فرم هواشو کرده

 من  که تا حالا توو عمرم دعا نکرده بودم که برم کربلا  حالا این وسط چی شد و کی گفت و کی طلبید خدا می دونه

 


نوشته شده در  شنبه 87/9/9ساعت  1:22 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

بعد از دو سال و نیم شل کن سفت کن کردن و پاسپورت دادن و پس گرفتن

حالا که  پامون رفته توو چاله و رباط ها ی مچ پام همه  پاره شده و باید سه هفته توو گچ بمونه ،‏کربلایی شدیم

ولی ضعیفه پر رو تر ازین حرفاس که از رفتن انصراف بده

دارم با همین پای توو گچ می رم اونم با اتوبوس دوستم می گه تو نمونه بارز النساء نواقص العقولی

یه ظریفی چند روز پیش ها بهم گفت همه خوشگلا می افتن توو چاله یکی تو یکی یوزارسیف

به قویه می گم  من از هیچی نمی ترسم  فقط موندم اگه یهو اونجا مردم هوس کردن از این عملیات ها ی انتحاری منتحاری از خودشون در کنن من چه جووری با این پای چپر چولاق در برم؟

مردن توو کربلا شعور خاصی می خواد  که احتمالا من ندارم

پس قضیه منتفی یه

آقا اطاله  کلام رو بی خیال

اول و آخر من رو حلال کنید

 


نوشته شده در  شنبه 87/8/25ساعت  8:41 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

یه چند روزیه دارم به روند رکود وبلاگ نویسی توسط بلگر های استخون دار و فی النهایه تخته کردن در وبلاگ فکر می کنم

کم نبودن حد اقل توو همین پارسی بلاگ کسانی که یهو قاطی کردن و یه روز صبح و یا شاید شب قبلش  که ماها خواب بودیم وبلاگشونو بردن بالای چوبه دار و خودشون هم با بی شرمی هر چه تمام تر متواری شدن

و  البته بعضی هاشون رحم کردند و یه اثری ولو در حد یه خط از خودشون به جا گذاشتن که البته اون یه خط دلیل هیچ چیز نبود.

من فکر  می کنم بسیاری از ما به خاطر اینکه هویتمون یه جورایی برای  بقیه اشکاره گاهی نمی تونیم اون جووری که می خوایم از  وبلاگمون استفاده کنیم .

وبلاگمون هم شده برامون دردسر

تا حرف بزنیم بلافاصله 2 دقیقه بعدش اس ام اس هایی که با شکلک ها ی و جملات شرلوک هولمز وار به سراغمون می یاد که اهای ناقلا نگفته بودی  چه خبره

و حالا بیا و ثابت کن که بابا به خدا مثلا من عاشق نشدم  یا  جوون خودت مثلا من قرار نیست در وبلاگمو ببندم و هزار تا چیز دیگه

یعنی  در واقع وبلاگ برامون شده دردسر

شده مثه این بچه های طقس ( تقس ؟ طغص؟طقث؟....) هر جوری که راحت ترید.

اره شده مثه این بچه ها ی طقسی که تا باباهه می یاد   می شینن همه چیزو براش از سیر تا پیاز می گن و با عرض پوزش با روشنگریشون دهن ملتو آسفالت می کنن

شده حکایت این وبلاگ ها ی پارسی بلاک  هر پستمون ناخود آگاه هزار تا مالک پیدا می کنه  تازه جالبه  برای نوشتن برخی پست ها  زنگ می زنن و ازت تشکر هم می کنن انگار رسما ً  اون پست رو به نام خودشون برداشت کردن.........

بیایید پارسی بلاگمان را  توسعه دهیم و آن را از فضای روستایی کوچک موجود  که  شاید نتوانیم به فراخور فضایش پا را از آنچه  خود را نشان دادیم فراتر گذاریم، به فضایی جهانی تبدیل کنیم


نوشته شده در  چهارشنبه 87/8/8ساعت  8:4 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

شاید این پست به افتخار گروهک سوپر مارکت ها ی دریانی نگاشته شده باشد

گفتم شاید......

عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی  ساده وارد شد ، دید  روستایی ؛ تغار(ظرف) نفیس و
قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه ای از آن آب می خورد . با خود فکر کرد و گفت :  اگر قیمت تغار را بپرسد ، دهاتی ملتفت مطلب گردیده ، قیمت گرانی بر آن می نهد ، لذا گفت : عمو جان ! چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی ؟ دهاتی با قیافه ای که حاکی از صداقتش بودپرسید : چند می خری ؟ گفت یک درهم. دهاتی گریه راگرفته و به دست عتیقه فروش داد و با کمال سادگی گفت : خیرش را ببینی. عتیقه فروش پیش از آنکه از خانه روستایی خارج شود ، نگاهی به تغار کذایی کرد و مشغول خواندن خطوط و دیدن نقاشی اطراف آن شد ، در این حال با خونسردی گفت : عمو جان ! این گربه ممکن است در راه تشنه اش بشود ، خوب است من این تغار را هم با خودم ببرم ، قیمتش را هم حاضرم بپردازم. دهاتی رو به جانب عتیقه فروش کرد و گفت :قربان ! من به این وسیله ،  تا به حال پنج عددگربه فروخته ام.

اون وقت ما شمرونی ها انگشت حیرت بر دهان فرو می بریم که این دهاتی ها یی که آمده اند شهر  و به نوایی رسیده اند و خدا  را بنده نیستند  از همه لحاظ چگونه به یک باره این چنین شده اند ؟

مگر ما شمرونی ها دهاتی نبودیم  پس ما چرا هنوز اندر خم یک کوچه ایم

مگر ما صداقت این  دهاتی ها را نداشته ایم؟

شاید نداشته ایم دیگر..........

هر روز که می گذرد بر قلت ساکنان بومی منطقه شمیرانات افزوده و  از فرهنگ برج نشینان غیر بومی فرشته و الهیه کاسته می شود . هر چه  ب ام و ها  شیشه ها یش دودی تر می شود انگار فرهنگ  سر نشینانش زیر دوده ها فرو می رود و ان وقت است که خود را صاحب منطقه که چه عرض  کنم صاحب کائنات می دانند .

ان چنان استند که گویی می انگارند  نکیر و  منکر هم از دیدن  ماشین ها یشان خواهند گرخید و  بی خیال سوال و جواب  می شوند .

اصلا به من چه

یکی نیست بیاد بزنه پس کله ی این ضعیفه و بهش بگن : آخه ضعیفه تو رو چه به این ادا اصولا

تو کلاه خودتو سفت بچسب باد  نبره کاری به کار بقیه نداشته باش

والا

 


نوشته شده در  یکشنبه 87/8/5ساعت  10:58 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

پاییز که می شه عاشق بارون ها یی هستیم که هوا رو مطبوع و دو نفره می کنه

زمستون که می شه عاشق زیر کرسی نشستنیم و چایی خوردن

بهار که می شه عاشق گل و بلبلیم اصلا بهار که می شه  رسماً بهار مستیم

تابستون هم که می شه یقیناً اتفاقاتی برا ی عاشق شدن داریم چون اصولا بی کار تریم

ما که  هر روز عاشق یه چیزی هستیم

ما که به یه غوره سردی مون می کنه و به یه مویز گرمی

ما که هر روز یه جوور التماس دعا از عالم و آدم داریم

پس چه جووری از خدا توقع داریم که  هنوز یه ماه از شب ها ی قدر نگذشته حاجتمون رو بده؟

گیریم که اون حاجت همون مویز باشه یا همون غوره

بابا ضعیفه تو اول برادری تو ثابت کن بعد فکر  ادعای ارث و میراث بزنه به سرت

هنوز ته مونده زولبیا بامیه شب ها ی ماه رمضون توو یخچال خونته ولی تو باز  رفتی سر خونه اولت  شدی مثل قبل از شب ها یی که تا صبح بیدار بودی.

راستشو بگو واقعا برا ی چی بیدار بودی ضعیفه ؟

برای اینکه فرداش دیر می رفتی سر کار ؟

گفتی بیدار بشینیم دور هم باشیم ؟

یا نه واقعا  می خواستی با خدا حرف بزنی

بگی که غلط کردم

و اگه گفتی پس چرا هنوز غیبت می کنی ؟ دروغ می گی ؟ با ادم ها ی اطرافت ناعادلانه برخورد می کنی ؟

گذشت، صبر، ایثار،‏وفا، غیرت، دوره این واژه ها گذشته ضعیفه ... مگه نه؟

حالا گیریم که شب ها ی قدر بشه همه شب ها ی ماه رمضون چیزی که دوره اش گذشته دیگه بر نمی گرده گیریم که خدا همه سال رو برای برگردوندنش بهمون زمان و فرصت بده 

مگه نه؟

پس حالا که همه واژه ها ی جوانمردی رو گذاشتیم کنار حد اقل  بیا جرات اینو داشته باشیم که مردونه وایسیم جلوی خدا رو بهش بگیم خدا جون قربونت برم دیگه بی خیال  خلقت آدم شو و بیا تمومش کنیم......

ما اصلاح ناپذیریم خدایا 

 ما  گوشت نپزیم

تموم شد اون گوشت ها یی که تو دهه 50 و 60 توزیع می کردن

بیا و دست از سر این قابیلیان بردار

 


نوشته شده در  یکشنبه 87/7/21ساعت  7:58 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]