سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من خدای بزرگ را دوست دارم

ولی از ناخدایان کوچک می ترسم!

 من محمد (ص) را دوست دارم

ولی از گروه القاعده می ترسم!

من علی (ع) رادوست دارم

ولی از شریح قاضی می ترسم!

من فاطمه (س) را دوست دارم

ولی از زمین خواران سیرجان و فدک می ترسم!

من حسن (ع) را دوست دارم

ولی از جنگ قدرت می ترسم!

من حسین (ع) را دوست دارم

ولی از اصلاح طلبان اصولگرا می ترسم!

من سجاد (ع)  را دوست دارم

ولی از عامل بی علم  می ترسم!

من باقر (ع) را دوست دارم

ولی از عالم بی عمل می ترسم!

من جعفر صادق (ع) را دوست دارم

ولی از شیعه با شور وبدون شعور می ترسم!

من موسی کاظم (ع) را دوست دارم

ولی از قرآن مجالس ختم می ترسم!

من رضا (ع) را دوست دارم

ولی از نتیجه انتخابات مجلس هشتم می ترسم!

من محمد تقی (ع) را دوست دارم

ولی از تقواداران متحجر می ترسم!

من هادی (ع) را دوست دارم

ولی از بازیگران سیاست می ترسم!

من حسن عسکری (ع) را دوست دارم

ولی از زندانبان بی منطق می ترسم!

من مهدی (عج) را دوست دارم

ولی از انجمن حجتیه می ترسم!

من زینب (س) را دوست دارم

ولی از لبریز شدن صبر محرومان می ترسم!

من ابالفضل (ع) را دوست دارم

ولی از جناح راست و چپ می ترسم!

من علی اکبر (ع) را دوست دارم

ولی از ازدواج و بیکاری می ترسم!

من حقیقت را دوست دارم

ولی از فیلتر شدن می ترسم!

می ترسم.......

 

آقای صارمی ممنون


نوشته شده در  چهارشنبه 87/2/4ساعت  8:5 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

می دونی چند وقته چی داره توو کله ام وول می خوره دوباره؟

اینکه ما هر چی می کشیم از دست خودمونه

کسی کاری به کار مون نداره ها

ما هی خودمون چووب توو لونه ی زنبور می کنیم.

ادعای اعتقادات فراجنسیتی مون گووش فلک رو  پاره که چه عرض کنم؟....................داغون کرده رسماً

ولی وقتی قرار می شه بریم  توو مجلس و بشیم نماینده کل ملت  نمی دونیم چه جووری از  رقبای همجنس و ناهمجنسمون سبقت مجاز و غیر مجاز  بگیریم.

خوب اگه قراره ما زن ها هم مثل مردا از اون مدل شهروند ها یی باشیم که خودمون میخوایم دیگه فراکسیون زنونه تشکیل دادن چه صیغه ایه؟

مسألتن:

ببخشید حاج آقا کل کل کردن با مرد اجنبی چه حکمی داره؟

اون وقت با توجه به مسأله فوق الاشاره ، شادی  چه صدر باشه چه ذیل ، فرقشون چیه؟

گاهی اوقات خیلی دلم می خواد زمان دستم بود ، نگهش می داشتم ، توو همین 25 سالگی خودم ، بعد فرزند 25 ساله ام می یومد می نشست جلوم و منو تحلیل می کرد. من رو با همین اعتقادات .  بعد می فهمیدم که فرزندم در مورد من و آیندگان و تاریخ در مورد ما چه قضاوتی خواهند کرد؟

یه روان شناس که اسمش رو الان به خاطر  سر بسیار شلوغم یادم رفته  معتقده : مردان موجودات  نتیجه نگری هستند و برعکس زنان موجوداتی فرایند نگر. و همین مطلب منجر به کلی نگر بودن و نگاه مردان  در سطح کلانه.

یک زن روان شناس غربی ، با ویژگی ها و شاخصه ها ی تمام عیار یک فمنیست.این روان شناس معتقده زنان با اتخاذ  تدابیر  خاص  و تحلیل فرایند ها ی حاصل از تدبر و دانش خودشون  می تونن بهترین شکل مدیریت  رو اونم  بدون  صرف وقت  و هزینه  و ایجاد خستگی  ها ی جسمی  ناشی از  حضور در محیط بیرون از خودشون بروز بدن.

هیچ وقت فکر کردین ما زن ها چرا توو به کرسی نشوندن حرفامون یک کم شل می زنیم؟

من فکر می کنم چون ما تئوریسین ها ی خووبی نیستیم .

خودمو می گم ، دستی دستی خودمو درگیر کار بیرون کردم . از 7 صبح تا 5 بعد از ظهر. دقیقا توو بازه ی زمانی ای که می تونم مطالعه کنم ، مطالعات و تفکرات و نتایج حاصل از  دانشم رو  مکتووب کنم ،  توو حوزه ها ی مطالعاتیم   نظریه ارائه بدم  ، موسیقی دلخواهمو گوش کنم، اطلاعاتم رو به روز کنم، فکر کنم، به خودم ، به زندگیم ، به فاکتور ها ی تربیتی ای که دلم می خواد رووی فرزندان هرگز ندیده ام پیاده  کنم، و به هزاران هزار چیز دیگه......دارم کار می کنم ، فقط  کار کار کار

نمیگم  سر کار رفتن  نقاط  روشن و مثبتی برامون نداره نه. ولی باید پذیرفت که اون چه توو در ارامش خونه  بهش دست پیدا می کنی نمی تونی توو فضای پر از درگیری محل کار کسب کنی.

و بدین ترتیب به خاطر باز هم خودمو می گم  به خاطر خستگی ها ی حاصل از  این  فرسودگی ها ی اداری  سر یه موضوع کاملاً  چیپ  قدرت  تحلیل و مناظره ی منطقی رو مثه گذشته ندارم.

من به جرات باید بگم که متاسفانه تفاوت ها ی چشمگیر دنیای الانم رو  با دنیای  قبل از کارمند شدنم  دارم به وضوح حس می کنم. روند فرسایشی اطلاعات من  که  همه مولود کمبود  وقت برای آپ تو دیت  کردن اونهاست داره  ذهن من رو  به مرحله انقراض می رسونه . میترسم اخرش تفاوت ها ی آشکار نسل زنان  خانه نشین ، مدبر و مدیر و  متفکر  با نسل همین امثال من که عشق سر کار رفتن و ، پریدن توو دل اجتماع و سر و کله زدن با این و اون رو داریم   و یک کلام زن بودن رو به خودمون ممنوع کردیم  ما رو در معرض تهاجم انتقادات  آیندگان قرار بده و بیمناکم  از روزگاری که زنان جوامع غربی از این الگوی دولت الکترونیک ما در محیط خانه برای مملکتی  مدیریت کنند و من و ما کماکان با بیش از 30 سال خدمت صادقانه  پستو نشین  محافل فکری و علمی و فرهنگی  و از طرفی گوشه نشین بحث ها ی خلاقی و تربیتی خانواده ها مان باشیم .

رسماً متابولیسمم ازاین افکار دچار انحطاط می شه.

ولی جدی اگه این نوستراداموس بازی هام به واقعیت بپیونده چی ؟؟؟؟؟؟

فکر کن...............


نوشته شده در  شنبه 87/1/31ساعت  10:52 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

فعلا بی خیال  قالب نو شده ام گرچه دلم برای هکر خودم تنگه ولی  دارم مثل مرتاض ها به خودم تمرین تقوا و صبر می دم انگار .

این روزها  یاد گذشته ها  بد جووری افتاده توو سرم

دو در کردن کلاس ها ی دانشگاه

لحظه شماری برای تموم شدن کلاس و  هجوم به سمت کاجستان همون فضای روح انگیز پایین دانشکده و لحظات دل انگیزتر خوردن چایی و توبلورون

گاهی وقتا فکرمی کنم من خیلی  ناجوانمردانه وارد دنیای ادم بزرگا شدم

انگار که هنوز آمادگی شو ندارم

هنوز خودمو با این دنیا غریبه می دونم هنوز انگار یه جوورایی زوایای دوران نوجوانی و  شاید کودکیم برام روشن نشده  افتادم توو عالم بیکران آدم گنده ها

دیشب  سید زود خوابش گرفت از اون جایی هم که سید توو خونه ی ما خاموشی می ده وقتی گفت چراغ ها خاموش منم به عادت همیشه چراغ ها رو خاموش کردم علیرغم  تمایلم به بیدار بودن ولی رفتم توو جام

نمی دونم 4 ساعت شد یا نه ولی حسم می گفت مدت زمان زیادیه که دارم غلت می زنم توو جا و خوابم نمی برد مثه غالب شب ها ی گذشته

فکر ها ی زیادی توو سرم چرخ زدن یکیش همینی یه  که الان دارم می نویسم

گذشتن از دنیای نوجوانی  و پرت شدن توو دنیای مسئولیت شاید خیلی  اسیر مرز بندی ها ی معمول نباشه  ولی نکته ی مهمی که وجود داره اینه که ما  بفهمیم این تغییر موقعیت رو .........بدونیم که جامون داره عوض می شه اگر هم قراره این وسط خوابمون ببره حد اقل بدونیم کجا خوابمون برده که یهو از تخت مثه من نیوفتیم پایین.

این خیلی بده که ما  بی قید از دنیای کودکی  پا به دنیای نوجوانی و از اون جا به دنیای جوانی  و بعد هم وارد دوره  جمع و جوور کردن برای مسافرت بشیم

دلم می خواد راجع به خودم حداقل این تغییر دوره رو حس کنم اگر قراره کار شاقی توو هر کدوم از این دوره ها انجام ندم . همین حس کردن تغییر توو دوران حیات انگار آدم رو وادار به فکر کردن می کنه

نمی دونم ازکجا به اینجا رسیدم

توو این پست میخواستم بگم که حس می کنم یه چیزی رو توو دوران کودکیم گم کردم که الان دارم دنبالش می گردم

قویه معتقده همه ما بچه ها ی  5 ساله ی اول دهه  60 انگار یه چیزی مونو  گم کردیم

نمی دونم شاید این جوری یه . به نظر منم  بچه ها ی  5 ساله ی اول 60 انگار با بقیه یه جوورایی فرق دارن البته من معتقدم درصد بالایی از ما  به  متولدین 57 به این ور هم  خیلی شبیهیم. انگار همه مون یه چیزی مونو گم کردیم . انگار همه داریم دنبال چیزی یا کسی توو دوران کودکی مون می گردیم. 

هان؟؟؟؟؟؟؟؟

آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


نوشته شده در  یکشنبه 87/1/25ساعت  12:55 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

اول که بهار  بهم گفت بیا توو این بازی نامه نوشتن به مسیح،  نمی دونستم قضیه چیه همونی شد که توو پست قبلی به طرز ضایعی سووتی دادم و از نوشتن نامه به مسیح امتناع ورزیدم  .

 

قویه:واه واه واه حالا می خوای بنویس می خوای ننویس انگار مسیح لای چشمش باز مونده که توی ضعیفه براش تومار بنویسی. اصلا چه معنی داره ضعیفه واسه مرد نامحرم دست به قلم شه؟ هان؟؟؟؟؟با دماغ می یام توو چشات ها ضعیفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

 

خلاصه

ننوشتم تا اینکه بنده خدا کشکول جوانی دوباره دعوتم کرد به نوشتن و این بار البته  راجع به قضیه توجیهم کرد و این شد که ...........بله 

 

مسیح مهربانم سلام

مرا به یاد می آوری ؟

همانم ، همانی که اسمم را خووب می دانی  و خووب تر از خویش بر احوالم واقفی

عیسی مهربانم؛

تسبیحم را یادت هست؟  همانی که از کلیسای زیبایی از جنوب ایتالیا برایم هدیه فرستادی. یادت هست ؟ من همانم

می گویند پیروانت یار یهودا شده اند . دیده ام به چشم و شنیده ام به گوش . من خود به چشم خویشتن دیدم که یارم می رود.........

مسیح رئوفم؛

نمی دانم پیروان تو اند یا پیروان موسی عمران لیک هر چه هستند قوم لوط در مقابلشان مریم قدیسه است. اینان به تو و موسی نیز رحم نمی کنند چه رسد به محمد ما

یادم می آید کتاب مسیح باز مصلوب را . و هزاران رحمت بر دل یهودای  کتاب

اینان روی وقاحت را سفید کرده اند.

می دانی  غمناکیم از چیست؟

از این که با نام تو ،‏ با حربه تو ،‏با دست درازی به اعتبار تو ، محمد ما را به سخره می گیرند. اینان یاران تواند یاران موسی کلیم الله اند یا  یاران شیطان؟ یا نه اصلا خود شیطانند گویی. چراکه من در چهره گیرت ویلدرز شیطان مجسم را دیدم.

از هزاران قوم شیطانی اند گویی .

رحمت باد بر دل کفار 10 فرقه ی لیله المبیت. چراکه وقتی امیر المومین را در بستر یافتند دست از  شمشیر کشیدند ولی اینان از هزار قبیله ی شیطانی اند که بی مهابا بر دل اسلام می تازند و در تاریکی عقل و چشمشان گستاخانه و بی پروا شمشیر می زنند ، غافل از اینکه شاید عیسی  شان  و یا موسی شان  در بستر آرمیده باشند.

مسیح آزاده ام؛

می دانم که روزی هزار بار بر صلیب غم می نشینی از تمام نا بخردی ها ی قومت

تو تنها نیستی ، رسول ما نیز قرنهاست حجت اش بر ما تمام شده است و ما کماکان نا مسلمانیم

نامه ام به تو گواه نامسلمانی ام

شکایت نا بخردان قوم شیطان را بر تو می آورم  و شاید تو نیز بر امیر شیعیان و او  نیز قرنها بر دل چاه.......

عیسی دوست داشتنی ام؛

مرا ببخش  که نامسلمانی ام راه فتنه را بر شیطان گشود . و من در مقابل همه بدی ها تنها سکوت می کنم . و بزرگتر ها ی من تنها محکوم می کنند این اقدامات ضد اسلامی و فلان و بهمان بیگانگان را.

حق است اگر به جای آنان ما محکوم شویم. بی شک حق است

وقتی که در تمام کره زمین از بین جمعیتی بالغ بر 6 میلیارد نفر انسان 313 نفر اهل دل پیدا نمی شوند ..........حق است

بگذریم.......

به امید دیدار هر دوی تان

 ز - ک

 

 

دوستان شما هم بنویسید ، برای دینمان به هر کار نیاییم به کار نوشتن که خووب می آییم

پس بنویسید

نیروی ویژه

کیمیای سعادت

مادرانه

و هر کس دیگه ای که می خواد بنویسه ، قدمش روو چشم همه آقایون.

.

.

.

قویه: شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام ما چی شد؟


نوشته شده در  شنبه 87/1/17ساعت  9:41 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

یه موجی افتاده بین بچه ها ازون مکزیکی هاش که هر کدوم یه غزل بنویسن که حتما هم تووش ا زکلمات زاهد و عاشق و خرابات استفاده کنن.

من زاهد که نیستم

عاشق هم نیستم

این متروکه  هم که کم از خرابات نداره

حال نداشتم فکر کنم ببینم با این سه تا کلمه اضمحلال شعر بلدم یا نه

در نتیجه اولین ابیاتی رو که به ذهنم رسید نوشتم تا هم در لحظه از دعوت بهار جونم استقبال کرده باشم هم .....همین دیگه

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم      نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم    شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد      دگر نصیحت مردم حکایت است به گووشم

اگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی        که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم       که گر به پای بر آیم به در برند به هوشم

مرا به هیچ براندی و من هنوز بر آنم           که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن      سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم

به راه بادیه رفتن ،‏به از نشستن باطل      و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

در مورد دعوت بعدی هم که دعوت برای نوشتن نامه به مسیح بود باید بگم  در مورد اینم هر چی فکر کردم یادم نیومد که من  کاتولیکم ؟ پروتستانم یا ارتودکس؟ درنتیجه در حرف زدنم ممکن بود دچار تهافت  رای در ایدئولوی بشم مسیح ضایعم کنه.

تازه نمی دونستم باید باهاش به چه زبونی نامه نگاری کنم..... انگلیسی؟فرانسه؟عبری؟

تازه اینا که چیزی نیست ترسیدم یهو نامه ام بیوفته دست پیامبر بعدی  راجع به من فکرای بد بکنه

خلاصه بی خیال  نامه نوشتن به مسیح شدم....

ضمنا از  این زیری ها ی عزیز صمیمانه دعوت  می کنم که تراوشات ذهنی حاصل از حافظ خوانی و سعدی خوانی و شاهنامه خوانی و مثنوی خوانی و بقیه چیزا خوانی شون رو  توو بلاگ ها شون بنویسن . تجربه بدی نیست  اگر اهل شعر باشید

مادرانه،

فلورانس مهربون،

منصوره عزیز،

سعیده،

از همه تون ممنون


نوشته شده در  شنبه 87/1/17ساعت  3:20 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]