سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اون موقع ها که با کلاس تر  بودم  درس خوندن فقط مال گوشه ی دنج اتاقم در منزل با شکوه پدری و پشت میز تحریر دوست داشتنی ام بود .

مامانم هم نیم ساعت یه بار با شیر موزی ،‌آب پرتقالی ،‌ آب عصاره ی گوشتی چیزی به دیدنم می آمد منم  تمام وجودم رو  نونور می کردم و به زور تغذیه ی رایگان رو نوش جان می نمودم.تازه  این وسطا نقش رنگین بابام از یادم نمی ره که به خاطر ورود آنتروپی مثبت به وجودم ماهانه ام رو ازدیاد می بخشید .

تا بالاخره با دریافت این همه باج شدم رتبه ی 236 کنکور.

اون موقع ها که با کلاس تر و ترگل و ور گل تر بودم  عادت نداشتم  توو آژانس درس بخونم اصلا توو ماشین می نشستم اگه سرم رو می نداختم پایین  احساس تهوع بهم دست می داد .سرم گیج می رفت . درس مال توو خونه بود .

اما حالا ...........

راس 6 باید به دستور دختر خانم تمام قد بلند بشم و کارت بزنم .

موقع  خوابوندن دختر خانم  درس می خونم و موقع شستن ..... مبارکشون در زیر دوش حمام  با خودم درس ها ی خونده شده رو دوره می کنم .  توو مترو درس خوندن برام حکم باغ دلگشا رو داره و آژانس باغ حافظیه.چه قدر هوس شیراز کردم یهو

و وقتی خوابه پایین پای مبارک ،  حکم گوشه ی دنج خونه ی بابا .

ای کاش دلم خوش بود که دارم  4 تا کلمه حرف حساب می خونم . همش یه مشت اراجیف فمنیستی یه. که  به درد هیچ عقل وامونده ای نمی خوره. ولی من آسوده نمی نشینم........




نوشته شده در  پنج شنبه 89/10/16ساعت  11:36 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

محرم محک خوبیه برای ما آدم ها ی درگیر ماشینیسم و صنعت

مایی که برای همه کارمون برنامه داریم جز برای خودمون خود خود خود مون

حس می کنم  آدم هر چی  توو محرم دل نازک تر باشه نشونه اینه که  توو  سال قبلش کمتر گناه کرده و الان کمتر درگیر گناهه

نمی دونم والا این یه حرفه

یه فرضیه ی اثبات نشده اس که به ذهنم رسید و مطرحش کردم  همین

سر کلاس جامعه شناسی جنسیت طی یه عملیات انتحاری موضوع کنفراسم رو جنسیت و مشارکت سیاسی برداشتم  به قول استاد چالش بر انگیز ترین  موضوع موجود رو .(پارسی بلاگ که حکم باقالی رو داره  ایران اگه منو نداشت می خواست چیکار کنه؟)

فقط به این خاطر که کار دست نا اهل نیفته  و  بزنه  و همه آل و اوضاعمون رو بیاره پایین .

ارائه پاورم (power point ) یکشنبه اس . توضیح توو پرانتز برای مشتاقان حریم ضعیفه با بازه سنی  زیر دیپلم بود

قاطی یه سری صمد بهرنگی و صادق هدایت دو آتیشه ارائه دارم . اهل پیپ و کلاه یه وری و نسکافه بی شیر و شکر

خواهرا برادرا التماس دعای ویـــــــجـــــــــــــــــــــــــــــه(به تشدید همه حروف)


نوشته شده در  جمعه 89/9/19ساعت  2:34 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

بعد از کلی بازی کردن لطف کرد دلش به حال  من و پروژه ها و کنفرانس های عقب موندم سوخت و تصمیم گرفت یه کم بخوابه تا من به کارام برسم

حالا خوابیده 

نزدیکش نشستم  و دارم با لپ تاپم اون چیزایی رو که می خوام دانلود می کنم  یه سیم از توی لپ تاپ رفته توو بالشتی که سرش روشه

داره براش قرآن پخش می کنه امید وارم اون جور که از بالشته انتظار دارم  بتونه  قرآن رو در ناخود آگاه بچه ام  سیو کنه

اون قدر روو بالشت قل می زنه که من فکر کنم استاد پرهیزگار اون توو له و لورده شد.

جناب پرهیزگار من به شخصه به خاطر صدماتی که دخترم در حین خواب به شما می زنه  صمیمیانه پوزش می طلبم

دیروز به قویه گفتم  به نظر من خدا باید به فرشته ها ی مراقب این دخترک بدی آب و هوا و سختی مشاغل بده

باید  اضافه کاریشون رو هم دو برابر کنه

یه دوستی دارم توو دانشگاه  همیشه می گه آدم وقتی بچه دار می شه رسما دست خدا رو توو زندگیش احساس می کنه

راست می گه

 

 


نوشته شده در  جمعه 89/9/5ساعت  12:50 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

هوای زنانه ای تلطیف شده می خواهم

می خواهم جایی روم که خودم باشم

نه اید را برم نه ایگو را نه حتی سوپر ایگو را

فقط ضعیفه را همین و بس

از اول ذی حجه 40 سحر دعای عهد پیشنهاد عزیزترین دوستم بود محیای نازنینم

محیا جان  تو نمی دانی و یا شاید هیچ وقت ندانی که نمی دانم چرا به یاد تو بودم  اما عاشق آن  صورت  مهربانت هستم که مرا ارام می کند وقتی که  به دیدارم می آیی و چهره  از پس پوشیه  ات کنار  می زنی .

 مهم است

این مهم است

خیلی مهم است که من ایمان دارم که تو مرا صادقانه دوست داری

فقط تو و سلمه و البته قویه

اما جنس زنانه شما برایم قوت دیگریست 

یه جایی ،  یکی ،  فیلمی نمی دونم یه چیزی بود یه جایی شنیدم می گفت اگر بچه ی ادم دختر باشه یعنی مرد عاشق تر بوده و اگر پسر باشه یعنی زن عاشق تر بوده  و من در دلم ذوق مرگ شدم که دختر دارم 

 


نوشته شده در  شنبه 89/8/22ساعت  8:22 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

فصل عوض می شود

جای سیب را خرمالو  می گیرد

جای  دلتنگی را دلتنگی

-----------------------------------------

دو سه روز پیش دانشگاه یه شب شعر به مناسبت گرامیداشت حافظ گذاشته بودن

شعر های برتر رو هم  میخوندن

مال من هم ریا نشه برتر بود

اول یه پسر برتره اومد خوند ادای حسین پناهی رو در می آورد  بدک نبود خودش گفت که دارم ادای پناهی رو در می یارم

توو جمعیت یه هفت هشت ده تا پسر مزلف نشسته بودن هم تیکه مینداختن و خلاصه هره و کره شون  هوا بود.

وقتی نوبت من شد  استرس داشتم که نکنه توو جمع یه چیزی بگن ضایع بشم

منم کلی فکر کردم و  این جووری شعر مو شروع کردم

به نام خدا

گویا ورودی های جدید در جمعمون بسیار زیادن  و این جوور که مشخصه هنوز  به آداب دانشگاهی وقوف لازم رو پیدا نکردن من به این عزیزان خوش آمد می گم و امید وارم که به زودی  تمایزات  موجود در محیط های علمی و دانشگاهی  رو با فضای دبیرستان از هم منفک کنن

یه  تیر و دو نشون بود هم به رئیس دانشکده حال اساسی دادم هم  اون چند نفر در پیت تا آخر لام تا کام حرف نزدن و سیخ نشستن .  منم شعر مو خوندم  و جستی پریدم  پایین و  زودی محفل عاشقان رو ترک کردم

دلم خنک شد

---------------------------

پاییز که می شه دیوونه می شم دلم هوای دانشکده حقوق رو می کنه

و عصر ها بعد کلاس صف تاکسی های تجریش با سلمه و قیصی خوردن توو راه خونه

 


نوشته شده در  پنج شنبه 89/7/22ساعت  9:17 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]