سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای خرید صندلی ماشین رفته بودیم خیابون بهار  که حسش کردم این دغدغه ی جدید رو

قیمتایی که روی صندلی ها گنده به تومان نوشته شده بود مهم نبود

من به مارک دار بودنش دقت  می کردم و قویه به زیبایی اش اهمیت می داد .  بهش گفتم ببین اصالت برات مهم نیست فقط زیبایی اش رو می بینی ،  بر عکس من.

و اونم  در لحظه گفت آره  همین شد که من تو رو پسندیدم  و تو منو ......(منم از ته دلم وشگونش گرفتم و دلم خنک شد)

تو همین کل کل ها بودیم  و دخترک هم دور از چشم من داشت پدر وسایل و صاحب مغازه رو در میاورد که یه خانم کولی با بچه ای به گردنش آویزان اومد توو مغازه  گیر داد به قویه که پول بگیره.  قیافه ی نوزادی که به پشتش بود خیلی  وارفته بود قیافه زن هم بهتر از بچه نبود . دخترک که روابط عمومی اش در حد لالیگاس دوید رفت سر وقت خانمه و  چادرشو می کشید  منظورش از این کار این بود که بچه تو بذار زمین  با هم بازی کنیم ولی خانمه حالیش نبود .نگاهی از سر حسرت به وسایل مغازه و ما انداخت ، پولشو گرفت و رفت.  دیوانه ام کرد نگاهش . صندلی ماشین خوشگل نمی خوام . مارک دار نمی خوام . 

چه جوری به بچه ام بفهمونم که هیچ تضمینی وجود نداشت ( خاله سبای دخترک بد فرم به این عبارت  آلرژی داره)  که تو هم یک کولی آفریده می شدی .یک کودک آفریقایی گرسنه که به جای شیر آب قند می خوردی و به جای  پنپرز نمی دانم چه قرار بود به تو بسته شود.هیچ وقت طعم سرلاک را نمی چشیدی و هیچ گاه مکرر به پایت انواع پودر های ضد حساسیت و ضد کوفت و زهرمادر مالیده نمی شد.

یا چه جوری به بچه ام بفهمانم هیچ تضمینی وجود نداشت که من یک مادر فلسطینی باشم که هر شب در استرس آخرین دیدار با  پدر فلسطینی ترت که فردا عملیات دارد  تا صبح پلک نزنم و در اضطراب فردای خونین و  گنگ تو در دلم همه رخت های نجس اسرائیلی ها رو بشویند

یا زنی باشم از قبایل آفریقا که در کودکی در صحرا آن عمل مستحب پسرانه در اسلام را رویش پیاده کرده باشند  تا نمونه ای خوب برای نظریه ی عقده ی الکترای فروید باشد.

نوع دوستی ،‌تقوا پیشگی،عدالت ،‌قناعت ،‌بخشش،‌حق طلبی ،‌واااااااااااااااای من چقدر با تو راه  دارم یاس سادات دخترک نازنینم

مادرانه  ازت تمنا می کنم که از قول من به سبب اتصال کلمه دوم نامت سلام برسون و بگو مادر من بی عرضه ترین انسان روی زمین است  کمکش کنید بگو که مادرم هم اکنون نیازمند یاری سبزتان (نه نه سفید تان )‌است.

 


نوشته شده در  پنج شنبه 90/1/25ساعت  11:8 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود. همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود. وقتی پدروارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق رابرداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است، وقتی پدرشلاق رابالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم دردست پدر شل شد و افتاد. شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرارکنید.« خدا فرار کنوَفِرُّوا إلی الله مِن الله». هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.

چون تیریپ حرف زدنش تابلو بود دیگه ننوشتم از مرحوم دولابیه

خدا جونم میشه لطفا همین اول سالی بغلم کنی و اون قدر سفت هوامو داشته باشی که  هر چی تلاش کردم  نتونم خودمو از بغلت بندازم بیرون؟ میشه دقیقا مشمول " لا یمکن الفرار من حکومتک " ام کنی؟

راستی من نگران صبر تو هستم  گرچه به خود نهیب می زنم که نگران صبر همچون تویی نباید بود



نوشته شده در  چهارشنبه 90/1/10ساعت  4:34 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

اینجا هوا ابریست آنجا را نمی دانم 

اینجا شده پاییز آنجا را نمی دانم

اینجا فقط رنگ است آنجا را نمی دانم

اینجا دلی تنگ است آنجا را نمی دانم

من امروز به قاعده ی یه سال خانم تر شدم

به قاعده ی یک سال فرزند تر

به قاعده ی یک سال  به یوم الحساب شخصی ام نزدیکتر

به قاعده ی یک سال از دانشکده حقوق و روز هایش دورتر

و به قاعده یک سال  چهل سالگی ام  محسوس تر

گرچه تا چهل سالگی ده سال و  خورده ای راه دارم اما  کمی از آمدنش می ترسم و از سندرم های پس و پیشش

بی خیال

تولدتون مبارک تمامی همزادان من...............................


نوشته شده در  شنبه 89/12/21ساعت  5:47 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

اینو یه جا خوندم  کیف کردم شما هم اگه مثه من ماشالا به جونم با احساسید بخوندید حال می ده

ما زیر هیچ درختی ننشستیم هیچ سیبی روی سرمان نیفتاد ما گوشه ای خلوت برایمان کافی بود  تا جاذبه را کشف کنیم.(ضد حال خفنی ست برای نیوتن)

*****

حکایت الان من حکایت اونی که تا نگاه می کنه وقت رفتنه باز هم همان حکایت همیشگی

یه طومار کار نوشته بودم که توو تعطیلات بین دو ترمم انجام بدم

از  عمل چشم گرفته و به نوشتن پورپوزال پروژه اتمام همکاری با جاسبی ختم کن

ولی دریغ از تیک خوردن یدونه از کارها

حالا ایراد از آب و هواست ؟ از قویه است؟ از دخترکه؟

از فک  و فامیل شوهره؟

از کیه نمی دونم 

جوون تو نگو ایراد از بی برنامگیه خودمه که بد جووری با هات قاطی می کنم ها .

ضعیفه مگه  خودی هم از خودش باقی میمونه وقتی یک چهارمش مال اداره اس . یک چهارمش مال دانشگاهه. یک چهارمش مال فسقلی و (جسارتا یک چهارم هم  برای منزل و بچه ها و بعله دیگه)

والا ما که دیگه تا   اسم بلوتوثمون رو هم به  یمن حضور فسقلیچه و باباش عوض کردیم . صفحه دسک تاپ و در یخچال و در و دیوار زندگی مون فسقلی و بابا جونشه . کم مونده مثه اونایی که عکس فردین رو یه مدت مد شده بود می نداختن رووو بلیزشون منم عکس قدی این دو تا  رو  چاپ کنم  روو  کل وجناتم.

ای خداااااااااااااااا  آخه خشونت علیه زنان تا کی؟

 


نوشته شده در  یکشنبه 89/11/24ساعت  4:10 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

دلم یه سحر می خواد و یه گنبد که زیرش یه قبر باشه با شکل هندسی خاص خودش

شکلی که مثه بقیه ضریح ها چارگوش نیست

دلم یه سحر می خواد و یه صحن خلوت که تووش بارون بگیره و من باشم و پای برهنه

حاضرم حتی دوباره پایم شکسته باشد و گچ پام خیس خیس خیس بشه تو اون سحر دوست داشتنی ام

************

واه واه واه ولی اصلا دلم اون عدس پلوی گندیده ی توو راه رو نمی خواد

با اون ماست های کپک زده ی شل و وارفته شون

اگه راست می گید ازون  مک دونالد هایی که امریکایی ها تون سق می زنن به زائرا بدین

چند شب پیش ها حاج آقای حائری زاده خطیب معروف می گفت : می رید کربلا  از تهران نذر کنید روزه بگیرید

من که عمرنات نمی تونم ازین فاز ها ی معنوی واسه خدا بترکونم

من صبح که پا میشم به عشق صبحونه بلند می شم نماز ظهرمو می خونم به عشق ناهار بعدش

و  نماز عشا رو کله معلق می زنم به امید شام

حاج آقا ما رو از این فیوضات  محروم کنید خدا اجرتون بده


نوشته شده در  چهارشنبه 89/11/6ساعت  8:41 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]