سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی / من در این تیره شب جانفرسا / زائر ظلمت گیسوی تو ام

شکن گیسوی تو / موج دریای خیال /

کاش با زورق اندیشه شبی،از شط گیسوی مواج تو من ، بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

.کاش بر این شط مواج سیاه،همه عمر سفر می کردم

 وای، باران؛باران؛شیشه پنجره را باران شست .

از  دل من اما،- چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

******

تو توانایی بخشش داری .دستهای تو توانایی آن را دارد ؛- که مرا،زندگانی بخشد ،‏یا بگیرد از من آْن چرا می بخشد .

چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا،سطر برجسته ای از زندگی من هستی.

گاه می اندیشم،خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرااز کسی می شنوی، روی تو راکاشکی می دیدم .

 شانه بالا زدنت را،- بی قید -

و تکان دادن دستت که،- مهم نیست زیاد -

و تکان دادن سر را که،- عجیب ! عاقبت مرد ؟-

 افسوس !-کاشکی می دیدم ! 

من به خود می گویم :

« چه کسی باور کرد

« جنگل جان مرا

« آتش عشق تو خاکستر کرد ؟

*****

دی ماه 1343

د
نوشته شده در  چهارشنبه 86/11/10ساعت  11:19 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

پیش اومده برات؟انگار گاهی دلت می خواد به اون چیزایی که می دونی هیچ تعلقی بهشون  نداری برگردی...

یا بهشون تعلق نداری یا  دوره اش برات تموم شده.

ضعیفه الان اون جوری یه

امروز با چند تا از رفقا ی هم قطار رفته بودیم برای گرفتن عکس پرسنلی که نمی دونم بعدش با عکس ها چه گلی ( با کسر گاف) به سرمون بگیریم.

محل استقرار عکاس باشی توو حراست بود . همچین که رسیدیم جلوی در  دفتر رئیس الحرساء من به سرم زد که به عادت ایام طفولیت یک کم به سبکی که قدما لفظ یورتمه بهش اطلاق می کنند ،بدوام

یادت بخیر دبیرستان فرهنگ ، عجب سفله پرور بودی کمی بیشتر از آب و هوای فارس به قطع

و البته این کار رو کردم که ناگهان  ضعفای هم قطار جیغشون  به آسمون رفت که ضعیفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه نحیفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه  نکن این کارو . اخراجمون می کنن ها .

و عیش من که هر روز به برکت وجود قویه منقش می شه این بار به لطف دوستان  نقشینه گردید.

غرض حرفم این جاست از این همه پر حرفی

گاهی اوقات بد نیست یه سرکی به گوشه ی دلمون بزنیم . شاید که هنوز دلمون توو دنیای آدم بزرگا حیرون و غرق نشده باشه.

شاید هنوز ته ته ته دلامون همون جایی که بهش می گن سویدا که هنوز نمی دونم آیا سویدایی هست یا نه هوس روزها ی گذشته رو داشته باشه 

شک نکن چه بسا روزهایی در زندگی آدم وجود داشته باشه که  حتی یادآوریش هم باعث کلی شرمساری یه واسمون ولی گاهی گداری یه گریزی زدن به همون ها هم بد نیست. آدم رو آدم می کنه و نسبت به حقایق تلخ گذشته اش فهیم.

امشب عجیب هوای روح مقدس افتاده توو سرم

خدا به خیر کنه امشب و شب ها ی دگر را.................

خدا جونم ( این جا می خواستم یه چیزی بنویسم راستش از غضب خدا ترسیدم) کمکم کن که گاهی فاصله ها رو ببینم .شاید برای ادامه راهم بد نباشه


نوشته شده در  شنبه 86/11/6ساعت  9:39 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

دل می خواهد

هنرمندانه  دلی باید ،‏دلی که خود را به آغوش  وصف بدیع ها و بی بدیل ها  بیایندازد و فکرش ببارد در توصیف  یگانه مندی ها.

گرچه هیچ نمی دانم  از قیام و شهادت.

گرچه هیچ نمی دانم از عروج و شرافت مندی

گرچه نمی دانم چگونه مردی عرب کودکی را بالای دست می گیرد و از دشمن طلب جرعه آبی می کند

گرچه نمی دانم راز تا ابد زیر آفتاب سوزان ماندن مادر کودک را

گرچه نمی فهمم ذره ذره آب شدن زنان و دختران محجبه را هنگامی که  معجر از سرشان کشیدند

گرچه بیگانه ام با معنای عفاف

گرچه بیگانه ام با مفهوم  حجاب

گرچه هیچ نمی فهمم از واژه غیرت

گرچه سنگینی می کند بر دلم این همه وفاداری!!!!!!!؟

لیک نمی توانم دریغ کنم از این  دو بیتی که دیشب قویه از ذهن مبارک تراوش فرمودند.

آسمان زیر قدم ها ی تو ارباب حسین

سینه لبریز تمنای تو ارباب حسین

آب شرمنده ی لب ها ی ترک خورده ی تو

جان من نذر تماشای تو ارباب حسین


نوشته شده در  سه شنبه 86/10/25ساعت  11:53 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

خسته شدم

یه ضعیفه چه جوری می تونه خودکشی کنه؟هان؟

اصلا جراتشو داره؟

توو آفیس یه جوور باید  ادا اصول تحمل کرد

توو خونه هزار جوور

دیروز رفته بودم این یاروو همایش وبلاگ نویسا و حسن نظری و ازین حرفا

دیدم امت قوی همه ردیف بیخ تا بیخ نشستن و دارن بر بر نیگا می کنن.

یه سری ها هم ولوو بودن توو راهرو ،‏انگار اومدن عروسی هر کدوم یه رنگ حتی یکی دو نفر رو دیدم ازین مو شنگولی ها هم بینشون بود

موهاش سیخ بود به جان ضعیفه .چیه اسمش مدل میکروبی.واقعا خجالت داره

حالا ضعیفه ها  همه خانم  عین یه دسته گل نشسته بودن اووون ته مجلس

دل روو دل مامان عسلی جیگر نفس حسن/که الهی قربونش برم این قدر که عشقه اوووووه حسن مامانتو می گم

خلاصه

همچینی هم که مجلس تموم شد  طی یه عملیات کاملا از پیش تعیین شده برداشتن از اون ور صحنه یه کلیپ سوزناک پخش کردن و ضعیفه ها رو  به آب غوره گرفتن ترغیب نموده ، خود با وقاحت هر چه تمام تر به سمت  ساندویچ ها هجوم بردند.

هیچ ضعیفه ای غیر از من نفهمید که حکمت این  فیلم تکراری گذاشتن مردا و در رفتن این قویه ها ی نالوتی چی بود.

خیلی روو می خواد به خدا

خیلی زشته ،‏خیلی زشته،‏خیلی زشته

سر دسته شونو ندیدن یه وجب قد و قامت بیشتر نداره.ولی همه آتیش ها آره..............

خلاصه دیروز هم با  شیطنت ها ی این مردای نامرد تموم شد و ما نگفتیم که ای دل غافل یک سال؟؟؟؟؟

اگه خدایی هست و بهشتی هست و عدالتی هست و  شفاعتی هست و قضاوتی هست و کرامتی هست و رحمانیتی ......... خدا رحمتت کنه برادر


نوشته شده در  سه شنبه 86/10/11ساعت  7:30 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

دریده............

مثه پتک اومد روو سرم

مثه زنجیر بود

مثه وقتی که فکر کنی روز ها راه رفتی برای رسیدن و آخرش می گن برگرد تو اصلا از اول نباید میومدی

مثه هیچ چیز بود

مثه همه چیزای بد

عفونت

چرا گاهی وقتا بعضی از ماها فکر می کنیم که پذیرش اشتباه با جنسیت رابطه مستقیم داره؟؟؟؟

بهش گفت : دریده شدی. از وقتی رفتی بیرون و فعالیت ایجتیماعی  کردی و با کس و ناکس سر و کله زدی حاضر جواب شدی.من هر کاری می کنم تو باید بگی خووبه و بپذیری. ضعیفه رو چه به این کارا؟

قویه رو می گم . این حرفا رو به ضعیفه می زد . اون وقتی که ضعیفه ازش ایراد گرفت

اونم بهش گفت: اگر من عیب تو رو توو خفا بهت بگم  متهمم ولی اگر تو کاری رو که خودت می دونی اشتباهه بارها و بارها  انجام بدی ایرادی نداره؟

کاری رو می کنی که اگر من انجام بدم به ضعیفه بودن و ناقص العقل بودن محکوم می شم. و تو..........

ادامه ی بحث رو نه من یادمه نه ضعیفه. فکر کنم ساکت شد ضعیفه در این جا. یا من دیگه صداشو نشنیدم. آخه صدای قویه خیلی بلندتر بود.

یا نه فکر کنم من  رفتم توو آپارتمان خودمون و در رو بستم.آخه توو راهرو بودم وقتی این حرفا رو می شنیدم . بعد از یک روز کاری ی به شدت فلاکت بار داشتم دم در خونه رو جارو می کردم.

سید لم داده بود روو کاناپه و داشت چای می خورد و روزنامه می خوند ولی فکر نکنم به اندازه من خسته بود.خودش می گفت .

بهم گفت:ضعیفه بیا تووووووووووووووووو.

و من اومدم توووووووووووووووووووووووووو

نمی دونم حتما حاجی فهمید که من کم کم داره حس غیرت زنونه ام گل می کنه. شایدم حوصله کل کل نداشت باهام .شایدم گرسنه اش شده بود. شایدم شنید ضعیفه بغلی چی می گفت ،‏صلاح ندید منم بشنوم...خلاصه من رفتم و اون شب گذشت و شب های دگر هم.ولی هنوز صدای قویه همسایه وقتی به زنش صفت دریدگی و هاری داد در مقابل انتقاد او،‏همچون بادی هولناک در سرم می پیچه و هوو هوو کنان دوور می شه و دوباره و دوباره و دوباره.....


نوشته شده در  پنج شنبه 86/10/6ساعت  11:25 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]