سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اول که بهار  بهم گفت بیا توو این بازی نامه نوشتن به مسیح،  نمی دونستم قضیه چیه همونی شد که توو پست قبلی به طرز ضایعی سووتی دادم و از نوشتن نامه به مسیح امتناع ورزیدم  .

 

قویه:واه واه واه حالا می خوای بنویس می خوای ننویس انگار مسیح لای چشمش باز مونده که توی ضعیفه براش تومار بنویسی. اصلا چه معنی داره ضعیفه واسه مرد نامحرم دست به قلم شه؟ هان؟؟؟؟؟با دماغ می یام توو چشات ها ضعیفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

 

خلاصه

ننوشتم تا اینکه بنده خدا کشکول جوانی دوباره دعوتم کرد به نوشتن و این بار البته  راجع به قضیه توجیهم کرد و این شد که ...........بله 

 

مسیح مهربانم سلام

مرا به یاد می آوری ؟

همانم ، همانی که اسمم را خووب می دانی  و خووب تر از خویش بر احوالم واقفی

عیسی مهربانم؛

تسبیحم را یادت هست؟  همانی که از کلیسای زیبایی از جنوب ایتالیا برایم هدیه فرستادی. یادت هست ؟ من همانم

می گویند پیروانت یار یهودا شده اند . دیده ام به چشم و شنیده ام به گوش . من خود به چشم خویشتن دیدم که یارم می رود.........

مسیح رئوفم؛

نمی دانم پیروان تو اند یا پیروان موسی عمران لیک هر چه هستند قوم لوط در مقابلشان مریم قدیسه است. اینان به تو و موسی نیز رحم نمی کنند چه رسد به محمد ما

یادم می آید کتاب مسیح باز مصلوب را . و هزاران رحمت بر دل یهودای  کتاب

اینان روی وقاحت را سفید کرده اند.

می دانی  غمناکیم از چیست؟

از این که با نام تو ،‏ با حربه تو ،‏با دست درازی به اعتبار تو ، محمد ما را به سخره می گیرند. اینان یاران تواند یاران موسی کلیم الله اند یا  یاران شیطان؟ یا نه اصلا خود شیطانند گویی. چراکه من در چهره گیرت ویلدرز شیطان مجسم را دیدم.

از هزاران قوم شیطانی اند گویی .

رحمت باد بر دل کفار 10 فرقه ی لیله المبیت. چراکه وقتی امیر المومین را در بستر یافتند دست از  شمشیر کشیدند ولی اینان از هزار قبیله ی شیطانی اند که بی مهابا بر دل اسلام می تازند و در تاریکی عقل و چشمشان گستاخانه و بی پروا شمشیر می زنند ، غافل از اینکه شاید عیسی  شان  و یا موسی شان  در بستر آرمیده باشند.

مسیح آزاده ام؛

می دانم که روزی هزار بار بر صلیب غم می نشینی از تمام نا بخردی ها ی قومت

تو تنها نیستی ، رسول ما نیز قرنهاست حجت اش بر ما تمام شده است و ما کماکان نا مسلمانیم

نامه ام به تو گواه نامسلمانی ام

شکایت نا بخردان قوم شیطان را بر تو می آورم  و شاید تو نیز بر امیر شیعیان و او  نیز قرنها بر دل چاه.......

عیسی دوست داشتنی ام؛

مرا ببخش  که نامسلمانی ام راه فتنه را بر شیطان گشود . و من در مقابل همه بدی ها تنها سکوت می کنم . و بزرگتر ها ی من تنها محکوم می کنند این اقدامات ضد اسلامی و فلان و بهمان بیگانگان را.

حق است اگر به جای آنان ما محکوم شویم. بی شک حق است

وقتی که در تمام کره زمین از بین جمعیتی بالغ بر 6 میلیارد نفر انسان 313 نفر اهل دل پیدا نمی شوند ..........حق است

بگذریم.......

به امید دیدار هر دوی تان

 ز - ک

 

 

دوستان شما هم بنویسید ، برای دینمان به هر کار نیاییم به کار نوشتن که خووب می آییم

پس بنویسید

نیروی ویژه

کیمیای سعادت

مادرانه

و هر کس دیگه ای که می خواد بنویسه ، قدمش روو چشم همه آقایون.

.

.

.

قویه: شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام ما چی شد؟


نوشته شده در  شنبه 87/1/17ساعت  9:41 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

یه موجی افتاده بین بچه ها ازون مکزیکی هاش که هر کدوم یه غزل بنویسن که حتما هم تووش ا زکلمات زاهد و عاشق و خرابات استفاده کنن.

من زاهد که نیستم

عاشق هم نیستم

این متروکه  هم که کم از خرابات نداره

حال نداشتم فکر کنم ببینم با این سه تا کلمه اضمحلال شعر بلدم یا نه

در نتیجه اولین ابیاتی رو که به ذهنم رسید نوشتم تا هم در لحظه از دعوت بهار جونم استقبال کرده باشم هم .....همین دیگه

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم      نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم    شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد      دگر نصیحت مردم حکایت است به گووشم

اگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی        که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم       که گر به پای بر آیم به در برند به هوشم

مرا به هیچ براندی و من هنوز بر آنم           که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن      سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم

به راه بادیه رفتن ،‏به از نشستن باطل      و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

در مورد دعوت بعدی هم که دعوت برای نوشتن نامه به مسیح بود باید بگم  در مورد اینم هر چی فکر کردم یادم نیومد که من  کاتولیکم ؟ پروتستانم یا ارتودکس؟ درنتیجه در حرف زدنم ممکن بود دچار تهافت  رای در ایدئولوی بشم مسیح ضایعم کنه.

تازه نمی دونستم باید باهاش به چه زبونی نامه نگاری کنم..... انگلیسی؟فرانسه؟عبری؟

تازه اینا که چیزی نیست ترسیدم یهو نامه ام بیوفته دست پیامبر بعدی  راجع به من فکرای بد بکنه

خلاصه بی خیال  نامه نوشتن به مسیح شدم....

ضمنا از  این زیری ها ی عزیز صمیمانه دعوت  می کنم که تراوشات ذهنی حاصل از حافظ خوانی و سعدی خوانی و شاهنامه خوانی و مثنوی خوانی و بقیه چیزا خوانی شون رو  توو بلاگ ها شون بنویسن . تجربه بدی نیست  اگر اهل شعر باشید

مادرانه،

فلورانس مهربون،

منصوره عزیز،

سعیده،

از همه تون ممنون


نوشته شده در  شنبه 87/1/17ساعت  3:20 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

اغلب ما فکر می کنیم تغییر کار راحتی یه ( البته وقتی قراره  در جای واعظ و ناصح باشیم)

نمی دونم براتون پیش اومده یا نه وقتی کسی ازمون  کمک می خواد و ما معتقدیم که اون باید توو رفتارش تجدید نظر کنه  به تغییر اشاره میکینم غافل از اینکه داریم سخت ترین پیشنهاد ممکن رو به طرفمون می دیم

یه مثال ساده

همین تغییر قالب وبلاگ من

منو  از  وبلاگ نویسی انداخته

انگار جای خودمو توو وبلاگ گم کردم

دیگه دل و دماغ نوشتن ندارم

اصلا انگار وبلاگ مال من نیست

انگار باهاش بیگانه ام

چون قالبش عوض شده انگار منم دیگه توو قالب نیستم

منم روو فرم نوشتن نیستم

انگار سیستمم هنگ کرده( سیستم دماغی ام منظورمه )

شک ندارم که هیچ وقت برای تغییر دیر نیست

ولی شک دارم در تغییر ماندگار اگه لازمه وجودی اون تغییر برای من نوعی ،‏منی که اون رفتار برام تبدیل به عادت شده اثبات و تبیین نشه

قالب جدید دست منو می بنده و منو تحریک می کنه  که به سمت قالب قبلی برم

این توو همه رفتارهای ما به چشم می خوره

ما به حکم انسان بودن و به مقتضای ذات بشری مون ناگزیریم از تغییر ولی تا چه حد تغییرات ما ماندگاره ؟ و یا چه چیز هایی منجر به ماندگاری یا عدم ماندگاری تغییرات  خود خواسته ی ما می شه ؟

.

.

.

.

 

چه غلطا

ضعیفه . حرف جدی؟؟؟؟؟!!!!!

 


نوشته شده در  پنج شنبه 87/1/15ساعت  5:28 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

اینجانب ضعیفه

متولد 21 اسفند 61

از همین تریبون در کمال صحت و سلامت عقلی اعلام می دارم این تغییر ناگهانی قالب صرفا به خاطر اثبات مراتب ارادت ضعیفانه بنده به dier eddieneed البته به صورت کاملا موقتی بوده و این کار فقط به دلیل حق آب و گلی  (به کسر گاف)میباشد که ایشان در صفحه نظرات بنده دارند.

امضاء:

یه شهروند درجه دو


نوشته شده در  سه شنبه 87/1/6ساعت  11:38 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

سلام

عید همگی مبارک

 من واقعا موندم حکمت روز پنجم عید توو این سووت و کووری اداره اومدن چیه؟ مخصوصا برای قشر ضعیف جامعه..... بگذریم

امروز روز پنجمه فروردینه سال هشتاد و هفته.

هفت سال می گذره از اولین بار ی که من طعم قبولی توو کنکور رو چشیدم

هفت سال می گذره از اولین باری که من تنها  از خونه اومدم بیرون

هفت سال می گذره از اولین باری که من بالاخره فهمیدم که از این ور پایین تر از قلهک و از اون ور  بعد از پارک وی  هم جزء همین تهرانه

هفت سال می گذره از اولین بار ی که من به جرم گناه بزرگ آفتاب دیدن و مهتاب دیدن فهمیدم که چیزای زائدی به اسم ابرو توو صورت دخترا وجود داره

هفت سال می گذره از اولین بار ی که من فهمیدم به سنی رسیدم که دیگران به خودشون اجازه می دن به مامانم بگن که  می خوان پسرشونو داماد کنن و ....

هفت سال می گذره از اولین باری که من به خاطر ضایع کردن مردم و پسرشون تا نه و نیم شب توو دانشگاه موندم

هفت سال می گذره از اولین باری که مامانم برای اولین بار بهم گفت که گستاخ شدم و مامان بزرگم  با لبخند بهم گفت که خووب کردی نیومدی من دوست ندارم تو ازدواج کنی و من تعجب کرده بودم که چرا مامان بزرگی که ازدواج خودش کاملا به روشی غیر عرفی و ژولیت وار بود به من می گفت که حالا حالا ها ازدواج نکن

هفت سال می گذره از اولین باری که من به خودم امر کردم که  عاشق مشو ........و تلنگری مرا به خود می خواند که عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آید

هفت سال می گذره از اولین بار ی که من فهمیدم هانی پسر افسانه خانم که دوست دوران دبیرستان مامان بوده هفت هشت ماهی از من بزرگتره..........................اصلا بزرگتره که بزرگتره به من چه؟؟؟؟؟!!!!!

و

هفت سال گذشت از  آخرین باری که رفتم جنوب

از آخرین طلائیه

از آخرین دوکوهه

از آخرین فکه

از آخرین هویزه

خدایا سال نو شده و من هنوز فکر می کنم که شعار است اگر بگویم که نو شده ام

من همانم

همانم

همانم

و این غمناکم می کند.....

خدایا من کجای دنیا ایستادم؟

هفت شهر عشق را عطار گشت                   ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

 


نوشته شده در  دوشنبه 87/1/5ساعت  10:54 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]