سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تا حالا برات پیش اومده  مثلا میخوای با یکی حرف بزنی  یکی دیگه رو واسطه می کنی؟می خوای یه جایی بری با بلدش می ری یعنی یکی رو واسطه رفتن می کنی؟می خوای یه چیزی از کسی بگیری آویزون یه بنده خدایی به اسم واسطه می شی؟

حالا  این  واسطه تراشی  یا به خاطر  حیا انجام می شه یا این که فکر می کنی واسطه  کلامش برنده تر از خودته

حکایت این واسطه تراشی ها حکایت همین روزه  ها ی زبان بسته ای هستن که ما می گیریم خودمو می گم حس  می کنم اگه برم و صراحتا بگم  دوستت دارم عاشقتم خوب راستش نه رووم  می شه  نه اصلا مدل درستشو که مثلا علامه طباطبایی بلد بوده رو بلدم .

این روزه رو می کنم واسطه هی هم مثه قویه از کله سحر ثانیه ها رو نمی شمرم و ناله نمی کنم  و منت سر خدا نمی ذارم که ای وای یه ساعت گذشت ای وای  15 ساعت مونده. با خودم می گم من که درد و مرضی ندارم  که بگم واسه این مرضم دارم روزه می گیرم چاق و خپل و گنده بک هم که نیستم که روزه رو بزنم به پای رژیم لاغری پس روزه می شه واسطه من به تو که دل منو به دل تو لینک کنه و بگه من عاشقتم  به شرطی که اون ور که تنها موندم  عاشقم بشی . باشه؟

ببین خدا جون بگو باشه وگرنه اعتماد به نفسمو از دست می دم و همین الان که فقط دو ساعت مونده  تا افطار می رم و  یه پارچ آب یخ درست می کنم و سر میکشم ها.

من که می دونم عاشقمی خوب بگو بهم مگه چی می شه ؟ چرا همش مردا اعتماد به نفس کاذب داشته باشن ؟ یه کمی هم ما. خانما ،‌دوشیزگان عزیزم از همین امروز 40 شب خود شیفتگی . هم واسه روحیه مون خووبه هم باعث میشه  فکر کنیم دنیا درحسرت عشق ماست این جووری  حالمون خوب می شه و می تونیم روزه ها مونو تا قرون آخرش بگیریم


نوشته شده در  یکشنبه 90/5/9ساعت  4:6 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

هیچ وقت روز آخر امتحانا برام ذوق آور نبوده چون همش به فکر تموم شدن تعطیلی ها و شروع شدن دوباره دردسر ها بودم و هستم تنها زمانی که وقتی از جلسه امتحان اومدم بیرون حس کردم دیگه هیچ کاری برای انجام دادن ندارم  روزی بود که بعد از 1 سال شبانه روز درس خوندن  و روزی 14 ساعت مفید خر زدن رفتم و کنکور  دادم . سال 80 بود . و من یه پیش دانشگاهی مثبت به اعم و اخص کلمه . همون روز بود که حس کردم دیگه از شر هر چی درسه خلاص شدم و حالا دیگه وقت استراحته

به همین خاطر وقتی دانشگاه قبول شدم  و وارد بهترین دانشگاه خاور میانه یعنی دانشگاه تهران شدم هنوز در حال خستگی در کردن بودم و همین شد که  2 ترم مشروط شدم چون هر وقت می خواستم درس بخونم یادم می افتاد هنوز خستگی کنکور از تنم  بیرون نرفته

خلاصه اون شد تجربه  که من دیگه هیچ  وقت روز آخر امتحانا خوشحال نباشم حالا هم توو فکر پورپوزالی ام که باید  آبان تحویل دار و دسته نیویورکی جاسبی جون بدم

من معتقدم دو دسته آدما  هستن که تحقیق و پروژه میدانی  انتخاب می کنن

دسته اول  افراد مستعد و باهوش و عشق تلاش و کوشش

دسته دوم دیوانگان خیابانی و من  به قطع و یقین از دسته دومم

خدا عاقبت این پایان نامه رو بخیر کنه که حرف هنوز از دهن تئوریسین کاملا خارج نشده من به عنوان موضوع پایان نامه ارشد انتخابش کردم


نوشته شده در  شنبه 90/4/18ساعت  7:36 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

عاشق نظریه  فونکسیونالیستی پارسونز در مورد زن  شدم. عاشق تقسیم بندی زیبای دکتر شریعتی  از مدل های زن بودن در دنیا شدم . شیوه سنتی - شیوه متجدد اروپایی - شیوه فاطمه . عاشق نظر اسلام در مورد شیر دادن مامانا  به بچه ها شون شدم که  باباها باید پولشو بدن

دیروز داشتم با خودم تحلیل می کردم  دیدم (برخی -برخی - برخی) علمای اسلامی ما بعد از رنسانس خدا رحمتشون کنه هیچ غلطی نکردن(می دونم غلطی زشته اما هر چی فکر کردم به ذهنم نرسید چی بگم که اوج حرصمو بیان کنه خوب تو بگو اگه بلدی) 

ببین حساب کن تقریبا قرن 6 میلادی اسلام ظهور کرده - قرن 18 میلادی انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه  رخ داد و زمینه های ظهور فمنیسم  شکل گرفت . تو همون سال ها و حوالیش بود که موج نخست فمنیست   اومد روو کار . اولین خواسته موج نخست  فمنیست چی بود ؟ حق رای

حالا اون موقع که پیامبر اسلام اومد مردمو به دین اسلام دعوت کرد مگه بیعت عقبه  رخ نداد ؟ همون بیعتی که بعدش پیامبر گفتن شوهرا  نمیتونن جای زن هاشون بیعت کنن و زن ها خودشون باید بیان و جداگانه با من  عهد و پیمان ببندن. اگه منو می خوان .این یعنی همون حق رای. حق آزادانه برای انتخاب.

اون وقت این علمای و فضلای ما توو این 12 قرن کجا بودن  که اسلامو گسترش بدن و به  اون وری ها بگن که آقا جون این حق رای ای که شما ها دارید واسه  گرفتنش توو سر و کله  ی خودتون می زنید 12 قرن پیش توسط پیامبر اسلام  احراز شده؟

حس می کنم  قصه عقب ماندگی  ما مال امروز و دیروز نیست که هی می گن قبلا این بودیم قبلا اون بودیم حالا  اروپا از ما جلو افتاده و ازین حرفا.اگه علم ما به غرب رفت برای با شعور  بودن و آگاه بودن علمای جیگر ما نبوده به خاطر زرنگی خود غربی ها بوده

دارم حس می کنم ما از اولش همین جوری ضایع و زانقال و آبدوغ خیار بودیم

 

 


نوشته شده در  دوشنبه 90/4/6ساعت  11:27 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

چه راه هایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

رهایم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

شب لیله الرغائب ،‌قویه از وقتی اومد خونه تیریپ معنوی واسه ما برداشت که ضعیفه حالا که روزه نگرفتی حد اقل اعمال رو به جا بیار  که یک در دنیا و صد در  آخرت نصیبت می شه و خلاصه کلی معنویات واسه ما ترکوند ، منم که سااااااااااااااااااااااااااااااده  تا اذان مغرب رو گفتن ،  جستم و مفاتیحو برداشتم و  شروع کردم به  انجام مستحبات  . حالا عزیزان خودتون  هم که مستحضرید ایشالا  ، که عجب زره فولادینی می خواد به جا آوردن اعمال این شب !!! از زور زیادی

خلاصه  با خودم می گفتم اعمال رو به جا بیارم تا از قویه عقب نیوفتم .  قویه نماز مغربشو خوند و رفت مفاتیح رو برداشت  یه ورقی زد تورقی نمودند البته ، دید انگار اعمال خیلی سخت و زیاده   نمی ارزه دو ساعت بشینه پاش آخرشم با یه غیبت همه رو  بفرسته بره  خلاصه بیخیالش شد

همیشه همینه واسه من روضه می خونه خودش دو در می کنه ، عجب ما زن ها  ساده  و دل پاکیم به خدا . قربون خودمون برم من . اون شعر بالایی که نوشتم  و تو احتمالا فکر می کنی هیچ ربطی  به  مطلبم نداره  دعای لیله الرغائبم بود.


نوشته شده در  دوشنبه 90/3/23ساعت  2:24 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

حسب اتفاق که دروغه اگه بگم  ، محض فضولی و پیدا کردن ارازل قدیمی یه سر رفتم فیس بوک . به معنای واقعی کلمه گرخیدم  . یکی بهم تذکر داده بود گرخیدن حرف زشتیه؟آره؟ حالا بی خیال نکه ما همه چیزمون خیلی با ادبیه اینم رووش

خلاصه آخرشو می گم  . یه زمانی  فکر می کردم قاطی چادری های دانشکده دختر خوبی نیستم  مدل لباس پوشیدنم به سنگینی  بقیه بچه های مانتویی و چادری، سنگین ،  رنگین و خانم نبود .  ارتباطاتمم همینطور . بی خیال ، سرخوش،  با همه  شاد بودم . میتونم نقطه عزیمت و خیزش خودم به سمت مباحث دینی و حجاب و این حرفا رو  دقیقا بذارم وقتی که قویه اومد و گیر داد که بیا  و  زنم بشو.

ولی برام شوک بزرگی بود دیدن قیافه های بی حجاب بچه هایی که ید طولایی در  با حجابی داشتند . هر چی جلوتر میرفتم و هم دانشکده ای های بیشتری رو پیدا می کردم  حسم بدتر می شد.ادم هایی که اصلا فکرشو نمی کردم که حتی بخوان روزی  مانتویی بشن حالا  بی حجاب بهم لبخند زده بودند و عکسشون رو  نمایه فیس بوکشون بود.

نمی دونم من عاقبت بخیر شدم  یا اونا؟


نوشته شده در  چهارشنبه 90/2/7ساعت  10:48 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]