سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

تا حالا  بزرگ شدن رو در خودتون حس کردید؟

بزرگ شدن جسمی رو نمی گم منظورم بزرگ شدن روحی یه.بزرگ شدن ذهنی .تا حالا حس کردی روحت بزرگ شده .مخت جوون گرفته و بزرگ تر شده؟

من از وقتی مامان شدم  روزای تولدم که می شه این حس  می یاد سراغم .

اون موقع ها  که  بچه تر بودم  روز تولدم برام  ازاهمیت زیادی برخوردار بود . شاخص اندازه گیری میزان ارادت مامان بابام بهم  از همین روز تولد ارزیابی می شد .  حتی برام مهم بود که ریز ودرشت دوستام روز تولدم رو یادشون باشه .....

اما  توو این  هفت هشت ده ساله  اخیر دیگه اون حساسیت  گذشته رو ندارم  مخصوصا این یکی دو ساله که خدا زده پس کله ام  و  مامان شدم  انگار دیگه اصلابرام اهمیت نداره که کسی بهم تبریک بگه نگه کسی یادش باشه نباشه حتی وقتی دوستای چندین و چند ساله ام توو روز تولدم به دیدنم می یان  یا بهم زنگ می زنن  یا بهم اس ام اس می دن  اصلا به شدت اون وقتا شاد  نمی شم . به نظرت  این ها نشانه افسردگیه؟ یه فیلم ژاپنی بود امروز بچه ها داشتن دوبله می کردن به اسم "عزیزم افسردگی گرفته" .  به قویه گفتم فکر کنم تو هم عزیزت (خودمو می گفتم ) افسردگی گرفته.

اونم گفت همین که هنوز خودتو عزیز من می دونی یعنی افسردگی نگرفتی .دلیلش قانعم کرد .پس قضیه افسردگی نیست .همون بزرگ شدنس همون تغییر الگو هاست .همون تغییر معیار هاست وهمون نگاه وسیعتر به زندگی یه  و همون دغدغه  ی  خوب مادری کردن  در این بلوای بی رفتاری ها  و اضمحلال خصلت های نیکو

امروز وقتی شمعی نخریده بودیم که روی کیک نخریده ام بگذاریم و مجلس را با شیرینی تر برگزار کردم به جای کیک  مدام ب این موضوع  فکر می  کردم که 30 ساله ام .و این منم زنی 30 ساله در انتهای فصلی سرد .

با یک عدد شوهر و یک عدد بچه و یک عدد مدرک فوق لیسانس نصفه نیمه. با قریب به 8 سال سابقه کار با یک زبان انگلیسی مطلوب و فرانسوی نصفه نیمه با تعدادی  نمایش رادیویی  و گاهی گداری گذری به واحد دوبلاژ  ، با انسان هایی که  می دانم دوستم دارند و انسان هایی که دوستشان دارم و می کوشم دوست داشتنم تبدیل به عادت نگردد و عشقم را فاسد نکند . با یک خروار تجربه  خوب و گاهی بد .مفید و گاهی به درد نخور .  و کلی کار های  نکرده  و هزار راه نرفته.

یکی در آستانه 30 سالگی آنقدر راه رفته است که خدا میگه بیا شهیدش کنیم   خیال همه راحت . یکی هم  مثل من .............

مهم نیست روز تولد شاد باشیم یا نه  بیایید برای هم دعا کنیم که هنگامه مرگمان شاد باشیم.روحمان شاد و راهمان پر رهرو  باد .

 


نوشته شده در  یکشنبه 90/12/21ساعت  12:15 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

 وبلاگ نوشتن   نیازمند دو عنصر اساسی یه  یکی حال و حوصله و دیگری وقت. که من اولیشو دارم و دومیشو   تحت هیچ شرایطی ندارم

به قول  یکی از رفقای غار  کمتر هندونه بردار تا به همه کارات برسی. اینم تئوری درستی یه .

یه زمانی  همش توو ذهنم این جمله پر پر می زد که این آنجلینا جولی چه جوری وقت  می کنه این همه بچه بزاد تازه بره از این در و اون در هم نی نی های سیاه و سفید بیاره و بزرگ کنه. بعد از یه مدتی این سوال هم رفت توو ذهنم که چرا  غالب اطفالی که  گاد فادرشون می شه  مسلمون زاده ان؟

یه مدت که گذشت فهمیدم آنجلینا  نه وقت زیادی داره نه دوست داره هیکلش به هم بخوره  اما نکته اساسی اینه که  اون یه هدف والا داره .افزایش آمار یهودیان

اون وقت من   به خاطر کار و درس و تئاتر بازی کردنم دارم کم کم دو دل می شم که بالاخره یکی رو  دوتا کنم یا نه.به سه و چهار هم اصلا فکر نکردم.تازه  جدیدا به این نتیجه رسیدم که توو کله ی هم سن و سالام که یه دونه  بچه دارن  این فکر افتاده که در این اوضاع نابسامان  با این همه پارازیت و آلودگی هوا و سرب و خلاصه ازین مزخرفات چرا به یه آدمی که می تونه توو بهشت شاد باشه خیانت کنیم و بیاریمش این دنیا؟کدوم اوضاع نابسامان؟

من  رسالت دارم نسل فرزندان فاطمه زهرا رو زیاد کنم و آنجلینا رسالت داره .......................

خدا جونم کمکم کن هدفم گم نشه توو هیاهوی پایان نامه و تشکیلات ملی زن و خانواده و رادیو نمایش و واحد دوبلاژ سیما و  عشقی نا بهنگام(جهت تنویر افکار اون دسته از دوستان  عزیزی که  از کل مطلب گیر دادن به این عبارت نهایی بابا منظورم از عشقی نا بهنگام همین تئاتر بازی کردن اونم در آستانه ی 30 سالگیه و گرنه من مخلص و چاکر قویه مون هم  هستم )

 


نوشته شده در  سه شنبه 90/10/27ساعت  9:10 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

هنوز نمی دونم این کاری که دارم می کنم رو دوست دارم یا نه

اما به هر حال افتادم تووش دیگه

کمیته سیاست ها و راهکار های   کنترل و کاهش  طلاق

حس می کنم  به درد جامعه ما نمی خوره تازه تا دهنمو باز می کنم هم بهم انگ فمنیست بودن میزنن اما من اون قدر دستشون می ندازم که دیگه جرات  نمی کنن ادامه بدن

به قول رئیس می گه این آقایونی  که می یان توو جلسه انگار خانم مثل تو تا حالا  ندیدن  یا اگر هم دیدن توقع ندارن  خانمی با این  مدل پوشش این قدر راحت بزنه برجکشونو بیاره پایین

چند روز پیشا  به یکی شون که خیلی هم جدی و به معنای واقعی کلمه مرده  گفتم من یه دوستی دارم  ، ستوان دومه توو کلانتری تهران پارس کار می کنه و خلاصه داشتم  براش توجیه می کردم که خشونت علیه زنان در خانواده ها  وجود داره و ما  از این حیث دارای خلاء‌های قانونی هستیم

یک کاره برگشت گفت : این دوستتون خانم هستن دیگه؟

منم  جلوی همه  توو اون فضای جدی و سنگین برگشتم بهش گفتم  پَ نَ پَ   دارم راجع به دوست پسرم حرف  می زنم.

خانم های حاضر در جلسه  از زوور خنده نمی دونستن  کجای میز و صندلی خودشونوو گم و گور کنن آقاهه هم سرخ وسفید شد و  سرشو انداخت پایین

خلاصه دارم به این نتیجه  می رسم حالا که نمی تونم قوانین اسلام رو   عوض کنم تا هم  می یایم در حد اسلام حق و حقوق زنان رو استیفا  کنیم هزار تا فحش در خور شیرین عبادی بهمون می دن پس بهترین کار اینه که  زن ها با آگاهی از همین یه مثقال حقوقی که  از دست قانونگذار در رفته و به زن ها داده مردا رو  سرویس کنن.


نوشته شده در  دوشنبه 90/8/16ساعت  2:34 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

بعضی وقتا دیدی یه جایی کارت گیر می کنه اصلا حالیت نیست داری چیکار می کنی یه نذر های چپ اندرقیچی ای می کنی فقط  به این فکر می کنی که  حاجتت رو بگیری  کاری به نذرو نیاز زانقالی که کردی نداری.

مثلا من یه بار نذر کردم که اگه فلان اتفاق بیفته ظرف یه هفته  از بر آورده شدن حاجتم برم مشهد و خودم گلاب بخرم و  با دست خودم بریزم توو اونایی که خادما می گیرن دستشون ازش دود بلند میشه ، مردم هم  میان خودشونو می مالونن بهش حاجت بگیرن،‌فهمیدی کدوما رو می گم؟ از همونا ، نذر کردم بریزم اون توو

آقا ما غلط کردیم این نذر رو کردیم خدا هم قربونش برم گذاشت توو دامن ما و حاجتمونو داد. منم خوشحال و خندون نذرمو به قویه گفتم

ببین  ؛ پدر ما رو در آورد تا مدت ها  سرکوفت این نذر خنگ و خولی رو بهم می زد حق داشت خداییش از کار و زندگی افتادیم تا بریم مشهد

حالا اینا رو گفتم  که بگم  دوباره خنگ شدم و یه دونه از این نذرا ی اسکولانه کردم

حالا افتادم به غلط کردن و دست به دامن خدا شدم که حاجتمو نده

حتما الان خدا باخودش کلی منو فحش داده


نوشته شده در  پنج شنبه 90/6/24ساعت  3:4 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

ببار ای بارون ببار با دلم گریه کن خون ببار در شبای تیره چون زلف یار بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

هر وقت که بارون می یاد یاد این آهنگ شجریان می افتم و هی می خونم هی هی هی هی امان از بعضی خاطرات دانشکده حقوق

البته اون بارون  بطور قطع بارون بهاری بود نه اینکه وسط  ماه شهریور اشتباهی سر از آسمون  تهران در بیاره .

با سلمه و خزر و مریم و مهسا  یه جایی بود نزدیکای ولنجک انگار استخر بود دوستان خارج نشین لطفا راهنماییم کنید آره فکر کنم همون ولنجک بود یه استخر بود و ما بودیم دخترکان  دانشجوی حقوق  دانشگاه تهران .سر خوش و بیخیال و توو راه رفت و برگشت ماشین مریم همش داشت همینو می خوند انگار شجریان دلش بد فرم گرفته بود .ولی ما بیخیال و خوشحال بودیم اصلا هم دلمون خون نبود.اون بارون اون روز هم اشتباهی بود .مثه بارون الان.

اما بارون شب قدر نمی تونست اشتباه باشه اون یه بارون واقعی بود حتی اگر وسط مرداد بوده باشه.یه بارون که از دل آسمون به دل ما بارید  و اون فرشته حامل قطره بارون منتظر بود تا  بارون دل ما رو به دل آسمون ببره .نمی دونم  دست خالی فرستادیمش یا نه.اما به هر حال اون اومد .اومد سر قرار تا پس فردا زبونمون دراز نباشه  که نیومدی و نشد .حس می کنم همیشه بدهکار خدام.حتی در اوج لحظات بندگی که همه رو جو می گیره  و فکر می کنن که الان بهتر از من بنده رو زمین پیدا نمی شه .یهو یه نشونه ای یه آیه ای یه چیزی پیدا می شه و می ندازمون اون ته ته ها و بهمون می فهمونه که هنوز خیلی راه داری تا  بنده بشی.

بی خیال داره فلسفی می شه منم نمی توونم بحثای فلسفی رو جمعش کنم . راستی از وقتی این امیر حسین رودیدم عاشق اینم که  تبدیل به روح بشم چون آدم کلی می تونه فضولی کنه و هیچ کی هم نفهمه تازه کلی مزایای دیگه هم داره که  باید سر فرصت همه رو برات لیست کنم.

 

 


نوشته شده در  دوشنبه 90/6/7ساعت  12:26 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]