سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند جوان ایرانی فیلمی ساختند در جواب فیلم   فتنه  با همین نام « در جواب فتنه»

امروز اینو از عطا افشاری شنیدم

گزارشگر رادیو جوان

وقتی این خبر رو شنیدم با خودم گفتم چه فایده؟

ما هر چی هم که فیلم بسازیم و خودمونو خفه کنیم که نمی تونیم مثه اونا  توهین کنیم و بد بیراه بگیم و چرت و پرت بیاریم بذاریم توو فیلممون  و دلمون خنک بشه

گرچه اگر ما مسخره شان هم کنیم در بعضی موارد همچین بیراه نگفته ایم.

 ولی خوب من می دونم دیگه  فیلم هم بسازیم آخر عشق و محبت و صلح و صفاست.می دونم دینمون  حکم کرده می دونم که جواب بدی رو نباید با بدی داد

می دونم که  اونا بی تربیت و خاک توو سر و بی شعورن که این جووری فیلم می سازن ما که مثه اونا بی ادب نیستیم به قول مامانم ما سر سفره ی ننه بابا بزرگ شدیم اصالت داریم ...

می دونم همه اینا رو می دونم

ولی آخه تا کی اونا همه ی مقدسات ما رو زیر سوال ببرند و ما مهربون باشیم؟

پس از این صفت عباسیت در مقابل دشمنان  اسلام کی می خوایم استفاده  کنیم؟

من آخرش نفهیدم  در مقابل توهین به اسلام سکوت و گذشت خدا پسندانه تره یا  سرویس نمودن کل تشکیلات ؟؟؟؟؟؟

خلاصه ما جوابیه ساختیم

جناب گیرت وایلدرز

فتنه ات مال خودت

ما خودمون یه بهتر و مهربون ترشو ساختیم

 

پاپستی:

از همه عزیزانی که برای این پست من کامنت گذاشتن و من به خاطر اون 131 کامنت مزخرف  دیگر مجبور شدم نظرات اون عزیزان رو هم پاک کنم عذر خواهی می کنم

 

 


نوشته شده در  یکشنبه 87/2/29ساعت  11:49 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

ما که نرفتیم نمایشگاه

البته خیلی هم  ناراحت نیستم از این اتفاق چون اگه می رفتم و کتاب می خریدم و حجت رو به خودم تموم می کردم و بعد کتاب رو می ذاشتم کنج کتابخونه تا  سالی یه بار توو مراسم پر فیض گرد گیری و خونه تکونی آخر سال  دستی بهش بکشم از سر ناچاری، بعد سال آینده  که  دوباره نمایشگاه شروع می شد با حجمی از کتاب ها ی نخونده می خواستم دوباره هجوم ببرم سمت نمایشگاه  که انگار  آیه منزل ( به ضم میم و فتح ز ) است رفتنش و دوباره همان آش و همان کاسه

خلاصه بی خیال شدم

با قویه به این نتیجه رسیدیم که جای رفتن به نمایشگاه و وول خوردن قاطی آدم ها و به خطر افتادن اسلاممان در آن شلوغی ، یک سر برویم سراغ کتابخانه منزل خودمان ببینیم چه داریم و چه نداریم........

مهم کتاب خواندن است دیگر یا نه مهم نمایشگاه رفتن است؟

کدام یک؟مسئله این است

خلاصه  زمستون  تموم شد حالا مایی که نرفتیم ذغال رو سیاهیم یا آن هایی که با خریدن کتاب خود را متعهد به نویسنده و زمان صرف شده ی خود کردند نمی دانم.

 


نوشته شده در  دوشنبه 87/2/23ساعت  9:35 صبح  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

این روز ها که می گذرد هر  دم که  صدای قرآن می شنوم یاد فتنه می افتم. حال می خواهد پرهیزگار بخواند خواه ابوبکر شاطری

یاد خشونت

یاد جنگ

یاد ویرانگری

یاد یأس

یاد ترور

یاد قتل عام

یاد افغانستان

یاد عراق

یاد شکنجه

یاد زندان

یاد تجاوز

یاد طالبان

یاد بن لادن

یاد کارشکنی

یاد جاسوسی

 

و من به عدد تمام روز ها ی زندگی ام بر خود نفرین می کنم و می خواهم سر به تن خودم نباشد از این همه نا مسلمانی ام

من فتنه را ندیدم

نخواستم که ببینم

چون ترسیدم از دیدنش و شاید از اسلام هراسیدم

می دانی چند روزی ست دلم هوای چه کرده؟

آه آغوش اجابت باز کن آسمان امشب جوابم کرده است

مستی کنعانی ام از باده نیست ، بوی پیراهن خرابم کرده است

 

شب ها همان دم دم ها ی فیلسووف شدنم با خودم کلنجار می روم که با من چه کرد این فتنه و با فرزندان وطنم چه کرده است و با فرزندان بلاد کفر چه خواهد کرد؟

با من که  شاهد مهربانی اسلامم

با من که شاهد غربت شیعه ام

با من که  بیننده نمای روشن دینم

با من که اینگونه تا کرد  با آنها چه  می کند؟

نمی دانم مربوط به کیست؟

نمی دانم اصلا مربوط به کسی هست یا نه

چون اصولا در این مملکت چیزی مربوط به کسی نیست

ولی بیایید فکری به حال ذهن کودکانمان کنیم و فکر ی به حال این فتح فرهنگی جهان.

جهانی شدن  سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یه طرف و این فعل بی قاعده ی  جهانی شدن فرهنگی طرف دیگر

می دانی از چه اندیشناکم؟

طوفان است ، نه ،

کولاک است ، نه ، 

اصلا گردباد است  این جهانی شدن فرهنگی  در روزگاری که فرهنگ جهانی قرار است هویت ایرانی و اسلامی را  محو کند.

آن وقت فرزند نا مشروع این فتح چه خواهد شد؟

هیچ می دانی؟

اسلامی گمنام

اسلامی که در  اسید  جهانی شدن فرهنگی حل می شود و ما هنوز.................

فتح فرهنگی جهان و یا همان جهانی شدن و یا همان دهکده ی جهانی همه راهکار هایی ست در جهت محو اسلام .

و فتنه و کاریکاتور و هزاران  هزار ترفند دیگر تنها  راه حل ها ی کوچکی برا ی تحقق این هدف است.

و ما هنوز در کتاب فارسی مان اکرم و امین یاد می دهیم

و ما هنوز در کتاب اجتماعی مان  سفر ایرانگردی  خانواده ی آقای هاشمی را یاد می دهیم که از کازرون راه افتادند و نمی دانم آخرش چه شد...

و ما هنوز به دبیرستانی هایمان  حکایت غم  افتادن دندان فرخی سیستانی یاد می دهیم و آنها را مجبور می کنیم که حفظ کنند

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود

عجب مهم است حفظ کردن  شعر افتادن دندان فرخی سیستانی!!!!!!!!!!

نمی گویم گذشته را نادیده بگیریم

نمی گویم  مشاهیر را از یاد ببریم

نمی گویم هویت را فراموش کنیم

ولی لااقل هویت مان را باز خوانی و باز شناسی کنیم

به خدا مردیم از بس که تا پا به دانشگاه گذاشتیم فهمیدیم که شریعتی کیست ؟ مطهری کیست ؟ سروش کیست؟ کدیور کیست؟چمران کیست؟

و دخترانمان منور الفکر شدند از این همه دانایی و شاملو خواندند و پسرانمان  در  راهرو ها ی دانشکده  پیپ به دست سوگ سیاوش  را با  یار دبستانی من تلفیق کردند ، و دودش را  به حلقوم بچه ها ی بسیج کردند. و بهترهایشان تنها به کلاه چگوارایی بسنده کردند و بچه ها ی بسیج .............بی خیال

نمی دانم کجا پناه من است؟

نمی دانم جملاتم را چگونه تمام کنم؟

تنها می دانم که در پی  جهانی شدن و تشکیل دهکده جهانی تنها چیزی که برایمان می ماند هیچ است از اسلام و مسلمانی و این اتفاق بسیار بسیار نزدیک تر از آنی ست که حتی فکرش را بکنیم.

 

پاپستی:

می خوام یه اعترافی کنم .ضعیفه وقتی حرف جدی می زنه تا چند روز  سیستم دماغی اش هنگه 

 

 

 

 


نوشته شده در  پنج شنبه 87/2/19ساعت  9:19 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

دوباره پشت این چراغ قرمزم


 دوباره دود و انتظار


 دوباره بوق اعتراض


 همه به فکر رفتن اند


 به فکر لحظه ی فرار و صفر ثانیه شمار


 فقط منم همیشه بی خیال


 که بینشان نشسته ام


 دوباره چشم بسته ام و فکر می کنم 


 چه خوب بود اگر  به  جای این چراغ


 


تو سبز  می شدی............


نوشته شده در  دوشنبه 87/2/16ساعت  2:18 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

دست نوشته نفر اول کنکور تجربی سال 64
        شهید احمد رضا احدی
           ساعتی قبل از شهادت
 
 
(چه کسی می داند جنگ چیست ؟چه کسی می داند که فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد .چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن  یعنی ویران شدن یعنی ستم یعنی آتش یعنی خونین شدن خرمشهر یعنی سرخ شدن جامه ای و سیاه شدن جامه ای دیگر یعنی گریز به هرجا  هرجا که اینجا نباشد یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سوال ها قرار گرفته ایم؟
 
 
 
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند واخبار آن را بشنود از قصه دختران سوسنگرد با خبر است؟ آن گلهای ناز آن اسوه های عفاف که هر کدام در پس رنج های بی کران صحرا نشینی و بیابان گردی آرزوی سالها بعد را در دل  می پروراند.
 
 
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟چه کسی در هویزه جنگیده ؟ کشته شده؟ چه کسی معنی این جمله را درک می کند :نبرد تل و تانک اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر یکصد وبیست دانشجو مبارز ومظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟اگر می توانید این مساله را حل کنید :
 
هواپیمایی با سرعت یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده قدمی سطح زمین ماشین لند کروزی را با سرعت در جاده تهران –دهلران حرکت می کند مورد اصابت موشک قرار می دهد اگر از مقاومت هوا صرفنظر شود معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر جدا می شود؟ چگونه باید از درون این آهن پاره له شده را بیرون کشید ؟ چگونه باید  آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار  کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
 
 
کدام مساله را حل می کنی ؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی ؟کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیابان از کتاب از لقب شامخ دکترا یا از آدامسی که مادرت هرروز در کیف می گذارد ؟ کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس  دیر رسیدن سر کلاس  نمره گرفتن؟دلت را به چه چیزبسته ای ؟به مدرک ماشین به قبول شدن در دوره دکترا؟......ای پسرک دانشجو به تو چه مربوط است که خانواده در همت یکی تو داغدار شده ؟جوانی به خاک افتاده؟ای دخترک دانشجو به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟و آنان را زنده به گور کرده اند؟یا در کردستان حلقوم کسی را پاره کرده اند تا کدهای بی سیم را بیابند .به تو چه مربوط است که موشکی در دزفول بیاید و به فاصله زمانی انتظار نور  محله ای نابود شود ؟به تو چه مربوط است که کودکانی در خرمشهر از تشنگی بمیرند ؟هیچ می دانستی ؟حتما نه .هیچ  آیا آنجا که کارون و دجله و فرات  به هم گره می خورند به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده ی یک کودک را تر کنی و آنگاه که قطره های نم یا فتی با امید های فراوان با بالین آن کودک رفتی تا پیدایش کنی؟اما دیدی که آ کودک دیگر آب نمی خورد؟
 
 
اماا تو قاسم نسیتی اگر علی اکبر نیستی اگر جعفر و عون و عبد ا.. نیستی  لا اقل حرمله مباش که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اصغر را به زمین پس نداد .من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه  خواهد کرد؟
 
پا پستی :
 شماره یک)نمی دانم این ایمیل را از که دریافت کرده ام  ولی هر که هست به خاطر لطفش ممنونم
شماره دو) فسقلی ها ی کنکوری یاد بگیرن. اصلا مختون یک سوم این کنکوری ها ی اون موقع ها کار می کنه؟

 
 

نوشته شده در  شنبه 87/2/14ساعت  12:15 عصر  توسط یک شهروند درجه دو 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
ایول داری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه فلش بک خاطره انگیز
حالا نوبت ماست که فتنه کنیم ؟
خانم ها می شنوید؟؟؟؟؟؟؟
حس خوب در خانه بودن
[عناوین آرشیوشده]